بیانیه بلیغی از عمر سدرباره مشورت نمودن
ابن جریر (۸۳/۴) از طریق سیف از محمّد و طلحه و زیاد به اسناد آنها روایت نموده، که گفتند: عمر بیرون گردید تا این که بر آبی که به آن صرار گفته میشد، پایین آمد، و در آن، اردوگاه برپا نمود، و مردم نمیدانستند که چه میخواهد؟ حرکت میکند، یا اقامت مینماید؟ و اگر میخواستند چیزی را از وی بپرسند، آن را توسط عثمان یا عبدالرحمن بن عوف ببه او میرسانیدند، و عثمان در امارت عمر ردیف خوانده میشد - گفتهاند: ردیف در زبان عرب کسی است که بعد از مرد قرار داشته باشد، و عربها این را به مردی میگویند که او را بعد از رئیسشان خواهان باشند - وقتی که این دو به دانستن چیزی که آنها میخواستند، قادر نمیشدند، نفر سوم عباس سرا روان مینمودند. آن گاه عثمان به عمر گفت: چه برایت رسیده است؟ و چه میخواهی؟ عمر صدا نمود: (الصلاة جامعة) [۱۰۳]. آن گاه مردم نزد وی جمع شدند، و موضوع را به آنها اطلاع داد، بعد دید که مردم چه میگویند، عامه مردم گفتند: برو و ما را هم همراهت ببر، و او با ایشان در نظر و رأیشان موافق گردید، و ناپسند دید که آنها را بگذارد، و منتظر ماند تا ایشان را از آن رأی و نظریه به نرمی بیرون کند. بنابراین گفت: آماده شوید، که من هم رونده هستم، مگر این که نظر و رأی بهتر از این بیاید. بعد از آن دنبال اهل رأی فرستاد، و چهرههای [شناخته شده] اصحاب رسول خدا ص، و دانشمندان عرب نزد وی جمع شدند. گفت: نظرتان را به من بدهید، چون من رونده هستم. بعد آنها همه جمع شدند، و اکثریتشان بر این اتفاق نمودند که مردی از اصحاب رسول خدا صرا فرستاده و خود اقامت گزیند، و برای او عساکر را اعزام نماید، و اگر فتح، که آن را دوست دارد، نصیب شد، این همان چیزی است که آن را میخواهد و آنها نیز میخواهند، در غیر این صورت شخص دیگری [عوض فرمانده اول] مقرر کند و سربازان دیگری روان نماید، و در این عملکرد چیزی است که دشمن را به خشم میآورد، و مسلمانان را راحت میکند، و نصرت خداوند برای برآورده ساختن وعدهاش فرا میرسد. آن گاه عمر صدا نمود: (الصلاة جامعة)، و مردم بهسوی وی جمع شدند، و کسی را دنبال علی، که او را بر مدینه جانشین خود تعیین نموده بود، فرستاد و او نزدش آمد، و دنبال طلحه که او را به مقدمه و پیشقراول فرستاده بود، روان نمود و او هم بهسوی وی برگشت، و در دو طرف راست و چپ ارتش زبیر و عبدالرحمن بن عوف برا (گماشت(۸۲) [۱۰۴]و خود در میان مردم برخاست و گفت:
خداوند ﻷبر اسلام اهل آن را جمع نموده است، و در میان قلبها الفت ایجاد نموده، و آنها را در اسلام برادر گردانیده است، و مسلمانان در میان خود چون یک جسداند، هیچ عضو آن، از مشکلی که به عضو دیگرش برسد راحت نمیماند، و بر مسلمانان لازم است که چنین باشند، و میسزد که امرشان در میانشان شورا باشد، البته در میان اهل رأی آنها، و مردم پیرو کسیاند که به این کار قیام کند، وقتی که آنها بر این اجماع نمودند، و به آن راضی شدند [آن امر] بر مردم لازم است، و در آن امر پیرو همان اهل رأیاند، و کسی که به این امر در متابعت از صاحبان رأیشان، در آنچه آنها برایشان دیدند، و به آن از مکر و حیله در جنگ برایشان راضی شدند، قیام نماید، در آن پیرو همان اهل رأیاند. من هم چون یک مرد شما بودم، تا اینکه صاحبان رأی شما مرا از بیرون شدن منصرف نمودند، و بر آن شدم که خود باشم و مردی را بفرستم، و در این امر کسی را که پیش فرستاده بودم، و کسی را که عقب خود گذاشته بودم، حاضر ساختم.
علی سخلیفه او بر مدینه بود، و طلحه سپیش قراول وی در اعوص، و هردویشان را در آن حاضر ساخت. و این روایت را همچنین ابن جریر از عمربن عبدالعزیز سروایت نموده، که گفت: وقتی که خبر کشته شدن ابوعبیدبن مسعود سو اجتماع اهل فارس بر مردی از آل کسرا برای عمر سرسید، در میان مهاجرین و انصار فریاد برآورد و بیرون رفت تا این که به صرار آمد... و حدیث را به اختصار چنان که گذشت، متذکر گردیده.
[۱۰۳] این کلامی است که به خاطر جمع شدن مردم گفته میشد. م. [۱۰۴] به نقل از طبری، طبع دارالمعارف در مصر.