حیات صحابه – جلد سوم

فهرست کتاب

داستان عمر و ایاس بن سلمه ب

داستان عمر و ایاس بن سلمه ب

طبری (۳۲/۵) از ایاس بن سلمه و او از پدرش روایت نموده، که گفت: عمربن الخطاب سدر بازار عبور نمود و شلاق همراهش بود، مرا آهسته با آن زد، و در گوشه لباسم اصابت نمود، و گفت: از راه کنار باش، چون سال آینده فرارسید با من روبرو شد و گفت: ای سلمه می‏خواهی حج کنی؟ گفتم: آری. از دستم گرفت و با من به طرف منزلش روان شد، و ششصد درهم به من داد و گفت: از این، در حج خود استفاده کن، و بدان که، در بدل همان دره است که تو را زدم. گفتم: ای امیرالمؤمنین، من آن را به خاطر نیاوردم. گفت: ولی من آن را فراموش نکرده‏ام.