حدیث علی در زهد مصعب بو قول پیامبر صدرباره او
ترمذی - که آن را حسن دانسته - و ابویعلی و ابن راهویه از علی سروایت نمودهاند که گفت: در یک صبحگاه سرد از خانه خود گرسنه و با حرص [۶۳۹]بیرون رفتم، و به شدت سرما خورده بودم، آن گاه یک پوست دبّاغی نشدهای بوی ناک را که نزدمان بود گرفتم، و سوراخش نمودم در گردنم انداختم، و باز آن را در سینهام سخت بستم و میخواستم که توسط آن خود را گرم نمایم، به خدا سوگند، در خانهام چیزی نبود که از آن بخورم، و اگر در خانه پیامبر صهم میبود برایم میرسید. آن گاه به بعضی ناحیههای مدینه بیرون رفتم، و به یهودیی در بستانی از شکستگی دیوارش نگاه نمودم، گفت: ای اعرابی چه میخواهی، آیا هر سطلی را به یک خرما بیرونی میکنی؟ گفتم: آری، [دروازه] بستان راباز کن، وی [دروازه را] برایم باز نمود و داخل شدم، بعد شروع نمودم و هر سطلی که میکشیدم، او یک خرما به من میداد، تا این که کف دستم پر شد، گفتم: این برایم کفایت میکند و دیگر نمیکشم، بعد همه آنها را خوردم، و بالایش آب نوشیدم، آن گاه نزد پیامبر صآمدم، و در مسجد نزد وی در حالی که با جمعی از یاران خود نشسته بود، نشستم، در این وقت مصعب بن عمیر سدر یک لباس وصله داری که بر تن داشت ظاهر شد، هنگامی که پیامبر خدا صوی را دید، نعمتی را که وی در آن قرار داشت به یاد آورد، و حالتی را که فعلاً در آن به سر میبرد دید، چشمهایش اشک ریخت و گریه نمود، و بعد از آن گفت: «وقتی که یکی از شما صبحگاهان در یک لباس برآید، و از طرف شب در لباس دیگر، و خانههایتان چنان که کعبه پوشانیده میشود پوشانیده شود، چه حال خواهید داشت؟» گفتیم: ما در آن روز در حال بهتری خواهیم بود، از کار و زحمت راحت میباشیم، و برای عبادت فارغ میشویم، گفت: «بلکه شما امروز نظر به آن روز بهتر هستید» [۶۴۰]. این چنین در الکنز (۳۲۱/۳) آمده است. و هیثمی (۳۱۴/۱۰) میگوید: این را ابویعلی روایت نموده، و در آن راویی است که از آن نام برده نشده است. و بقیه رجال آن ثقهاند.
[۶۳۹] در المجمع «حرص» نیست. [۶۴۰] ضعیف. ترمذی (۲۴۷۶) ابویعلی (۵۰۲) در سند آن یک مجهول است. آلبانی آن را در ضعیف الترمذی و ضعیف الترغیب و الترهیب و ضعیف الجامع (۴۲۹۱) ضعیف دانسته است.