حیات صحابه – جلد سوم

فهرست کتاب

وصیت عثمان ذی النّورین س

وصیت عثمان ذی النّورین س

فضائلی الرازی از علاء بن فضل و او از مادرش روایت نموده، که گفت: هنگامی که عثمان سبه قتل رسید، خزانه وی را بازجویی نمودند، و در آن صندوق قفل شده‏ای را یافتند، بعد آن را باز نمودند و در آن ورقه‏ای را یافتند که در آن نوشته شده بود:

این وصیت عثمان است: به نام خداوند بخشاینده و مهربان. عثمان بن عفّان شهادت می‏دهد که معبودی جز خدای واحد و لاشریک وجود ندارد، و محمّد بنده و رسول اوست، جنت حق است، دوزخ حق است و خداوند کسانی را که در قبرهااند برای روزی که در آن تردیدی نیست بر می‏انگیزد، و خداوند وعده را خلاف نمی‏کند، بر زمین زندگی می‏کند، بر آن می‏میرد، و بر آن ان شاءاللَّه برانگیخته می‏شود.

این را همچنین نظام الملک روایت نموده، و افزوده است: و در پشت آن چنین نوشته یافتند:

غني النفس يغنى النفس حت يجلّها
وان غضّها حتى يضر بـها الفقر
وما عسرة فاصبر لـها ان لقيتها
بكائنة الا سيتبعها يسر
ومن لـم يقاس الدهر لـم يعرف الاسى
وفي غيرالايام ما وعد الدهر

این چنین در الریاض النصره فی مناقب العشره از محب طبری (۱۳۳/۲) آمده است.

حکایت آنچه میان علی و عثمان روز محاصره شدن منزل عثمان سواقع شد

ابواحمد از شداد بن اوس سروایت نموده، که گفت: هنگامی که محاصره عثمان سدر روز [محاصره] منزل [ش] شدید شد، به مردم ظاهر شد و گفت: ای بندگان خدا، [راوی] گوید: علی بن ابی طالب سرا دیدم که از منزلش بیرون رفت، عمامه پیامبر صرا بر سر داشت و شمشیر خود را بر گردن آویخته بود، و در پیش رویش حسن و عبداللَّه بن عمر شبا تنی چند از مهاجرین و انصار قرار داشتند، و بر مردم حمله نمودند و آنها را متفرّق ساختند. بعد از آن نزد عثمان سداخل شدند، علی سبه او گفت: السلام علیک یا امیرالمؤمنین، پیامبر صاین امر را تا این که با روی آورنده، روی گردان را نزد، به دست نیاورد، و من - به خدا سوگند - این قوم را چنان می‏بینم که تو را به قتل می‏رسانند، پس به ما دستور بده تا بجنگیم. عثمان سگفت:

من مردی را که برای خداوند حقی قایل است، و اقرار نماید که از من بر وی حقی است، به خدا سوگند می‏دهم، که به خاطر من به اندازه شاخ [حجامت] خون نریزند، و خونش را در [دفاع از] من هم نریزد.

علی سگفته خویش را تکرار نمود. و او وی را مانند آنچه جوابش داده بود، جواب داد. [راوی] می‏گوید: من علی را دیدم که از دروازه بیرون می‏رفت و می‏گفت: بار خدایا، تو خودت می‏دانی که ما تلاش خویش را نمودیم. بعد از آن داخل مسجد شد، و به نماز حاضر گردید. به او گفتند: ای ابوالحسن، پیش برو و برای مردم نماز بگزار. گفت: در حالی که امام محاصره است، من برای‌تان نماز نمی‏دهم، ولی خودم به تنهایی نماز می‏گزارم، آن گاه خودش نماز خواند و به منزلش بازگشت، پسرش به وی پیوست و گفت: ای پدرم، به خدا سوگند، بر وی در منزل داخل شدند. گفت:) اناللَّه و انا الیه راجعون، (به خدا سوگند، آنها به قتلش می‏رسانند. گفتند: ای ابوالحسن وی در کجاست؟ گفت: در جنت - به خدا سوگند و در قرب [الهی]، گفتند: آنها در کجا هستند؟ گفت: در آتش به خدا سوگند، - سه مرتبه - این چنین در الریاض النضره فی مناقب العشره (۱۲۸/۲) آمده است.