وصیت عثمان ذی النّورین س
فضائلی الرازی از علاء بن فضل و او از مادرش روایت نموده، که گفت: هنگامی که عثمان سبه قتل رسید، خزانه وی را بازجویی نمودند، و در آن صندوق قفل شدهای را یافتند، بعد آن را باز نمودند و در آن ورقهای را یافتند که در آن نوشته شده بود:
این وصیت عثمان است: به نام خداوند بخشاینده و مهربان. عثمان بن عفّان شهادت میدهد که معبودی جز خدای واحد و لاشریک وجود ندارد، و محمّد بنده و رسول اوست، جنت حق است، دوزخ حق است و خداوند کسانی را که در قبرهااند برای روزی که در آن تردیدی نیست بر میانگیزد، و خداوند وعده را خلاف نمیکند، بر زمین زندگی میکند، بر آن میمیرد، و بر آن ان شاءاللَّه برانگیخته میشود.
این را همچنین نظام الملک روایت نموده، و افزوده است: و در پشت آن چنین نوشته یافتند:
غني النفس يغنى النفس حت يجلّها
وان غضّها حتى يضر بـها الفقر
وما عسرة فاصبر لـها ان لقيتها
بكائنة الا سيتبعها يسر
ومن لـم يقاس الدهر لـم يعرف الاسى
وفي غيرالايام ما وعد الدهر
این چنین در الریاض النصره فی مناقب العشره از محب طبری (۱۳۳/۲) آمده است.
حکایت آنچه میان علی و عثمان روز محاصره شدن منزل عثمان سواقع شد
ابواحمد از شداد بن اوس سروایت نموده، که گفت: هنگامی که محاصره عثمان سدر روز [محاصره] منزل [ش] شدید شد، به مردم ظاهر شد و گفت: ای بندگان خدا، [راوی] گوید: علی بن ابی طالب سرا دیدم که از منزلش بیرون رفت، عمامه پیامبر صرا بر سر داشت و شمشیر خود را بر گردن آویخته بود، و در پیش رویش حسن و عبداللَّه بن عمر شبا تنی چند از مهاجرین و انصار قرار داشتند، و بر مردم حمله نمودند و آنها را متفرّق ساختند. بعد از آن نزد عثمان سداخل شدند، علی سبه او گفت: السلام علیک یا امیرالمؤمنین، پیامبر صاین امر را تا این که با روی آورنده، روی گردان را نزد، به دست نیاورد، و من - به خدا سوگند - این قوم را چنان میبینم که تو را به قتل میرسانند، پس به ما دستور بده تا بجنگیم. عثمان سگفت:
من مردی را که برای خداوند حقی قایل است، و اقرار نماید که از من بر وی حقی است، به خدا سوگند میدهم، که به خاطر من به اندازه شاخ [حجامت] خون نریزند، و خونش را در [دفاع از] من هم نریزد.
علی سگفته خویش را تکرار نمود. و او وی را مانند آنچه جوابش داده بود، جواب داد. [راوی] میگوید: من علی را دیدم که از دروازه بیرون میرفت و میگفت: بار خدایا، تو خودت میدانی که ما تلاش خویش را نمودیم. بعد از آن داخل مسجد شد، و به نماز حاضر گردید. به او گفتند: ای ابوالحسن، پیش برو و برای مردم نماز بگزار. گفت: در حالی که امام محاصره است، من برایتان نماز نمیدهم، ولی خودم به تنهایی نماز میگزارم، آن گاه خودش نماز خواند و به منزلش بازگشت، پسرش به وی پیوست و گفت: ای پدرم، به خدا سوگند، بر وی در منزل داخل شدند. گفت:) اناللَّه و انا الیه راجعون، (به خدا سوگند، آنها به قتلش میرسانند. گفتند: ای ابوالحسن وی در کجاست؟ گفت: در جنت - به خدا سوگند و در قرب [الهی]، گفتند: آنها در کجا هستند؟ گفت: در آتش به خدا سوگند، - سه مرتبه - این چنین در الریاض النضره فی مناقب العشره (۱۲۸/۲) آمده است.