حیات صحابه – جلد سوم

فهرست کتاب

قصه وی با ابوموسی اشعری در این باره

قصه وی با ابوموسی اشعری در این باره

ابن سعد و ابن عساکر از ابن عمر بروایت نموده‏اند، که گفت: ابوموسی اشعری سبرای خانم عمر عاتکه بنت زیدبن عمرو بن نفیل بفرشی [۵۳۶]را اهدا نمود - گمان می‏کنم یک متر و یک وجب بود -، عمر سنزد وی داخل شد و آن را دید و گفت: این را از کجا پیدا نمودی؟ گفت: آن را ابوموسی اشعری به من اهدا نموده است، عمر آن را گرفت و بر فرق وی زد، تا این که گیسوهایش را بازگردانید [۵۳۷]، بعد از آن گفت: ابوموسی اشعری را به من حاضر سازید، و مانده‏اش کنید، آن گاه وی در حالی که مانده شده بود آورده شد، و می‏گفت: ای امیرالمؤمنین بر من شتاب مکن. گفت: چه تو را وا می‏دارد که به زنانم هدیه روان کنی؟ بعد از آن عمر آن را برداشته، و بر فرق سر وی زد و گفت: بگیرش، ما به این ضرورتی نداریم. این چنین در منتخب الکنز (۳۸۳/۴) آمده است.

[۵۳۶] در حدیث «طنفسه» آمده، و قالی و فرش پت دار را نیز افاده می‏کند. [۵۳۷] در ابن سعد آمده: «نغض رأسها»، «سرش را تکان داد».