حیات صحابه – جلد سوم

فهرست کتاب

حدیث زیدبن وهب در این باره

حدیث زیدبن وهب در این باره

و بیهقی از زیدبن وهب روایت نموده، که گفت: عمر سدر حالی بیرون رفت که دستهایش در گوشش [۲۶۰]بود، و می‏گفت: لبّیک، لبّیک! مردم گفتند: او را چه شده است، [راوی] می‏گوید: از طرف بعضی امیرانش برای وی پیک آمد، که نهری جلو عبورشان را گرفت، و کشتی هم نیافتند، امیرشان گفت: کسی را برای ما جستجو کنید که عمق نهر را بداند، پیرمردی را آوردند وی گفت: من از سردی می‏ترسم - و آن در موسم سرما بود - ولی او را مجبور نمود و داخلش گردانید، برودت وی رادیری نگذاشت، که فریاد نمود: یا عمر! و غرق شد. عمر برایش [۲۶۱]نوشت، و او بازگشت نمود، و عمر سچندین روز را روی گردان از وی سپری نمود، و او چنان بود که وقتی بر یکی از آنها خشمگین می‏شد همراهش این کار را انجام می‏داد. بعد از آن گفت: آن مردی را که کشتی چه عملی را انجام داده بود؟ پاسخ داد: ای امیرالمؤمنین من قصد قتل وی را نداشتم، چیزی نیافتیم که بر آن عبور می‏شد، خواستیم عمق آب را بدانیم، و فلان فلان جاها را فتح نمودیم. عمر سفرمود: مرد مسلمانی از همه چیزهایی که آوردی، برایم مجبوب‏تر است، اگر سنتی نمی‏شد، گردنت را می‏زدم، دیه‏اش را به اهلش بده، و بیرون برو که دیگر نبینمت [۲۶۲]. این چنین در کنزالعمال (۲۹۹/۷) آمده است.

[۲۶۰] شاید درست: «در گوش‌هایش» باشد. [۲۶۱] برای امیر. م. [۲۶۲] بیهقی (۸/ ۳۲۳).