قصه عمر سبا زنی در این باره و تعیین نمودن مستمرّی برای هر نوزاد در اسلام
ابن سعد (۲۱۷/۳)، ابوعبید و ابن عساکر از ابن عمر سروایت نمودهاند که گفت: کاروانی از تجّار آمدند و در نمازگاه پایین آمدند، عمر برای عبدالرحمن بن عوف بگفت: آیا میخواهی ایشان را امشب از دزدان حراست کنیم؟ آن گاه هر دو آن شب را در حراست از ایشان سپری نمودند، و آن قدر که خدا برایشان نوشته بود نماز خواندند، و عمر سگریه طفلی را شنید، و به طرف آن روی آورد و به مادرش گفت: از خدا بترس، و به طفلت خوبی و نیکی کن، و باز بهجای خود برگشت، بار دیگر گریه وی را شنید، و باز به طرف مادر وی برگشت، و مثل آن را به او گفت، و بعد بهجای خود بازگشت، هنگامی که آخر شب فرا رسیده بود بار دیگر گریه او را شنید، و نزد مادرش آمده گفت: وای بر تو، من تو را مادر بدی میبینم، چرا طفلت را از ابتدای شب میبینم که نمیخوابد؟! [آن زن] گفت: ای بنده خدا، امشب مرا ناراحت ساختی، من میخواهم او را از شیر جدا سازم، ولی او ابا میورزد، پرسید: چرا؟ گفت: به خاطر این که عمر جز برای از شیر جداشدگان برای دیگری حقوق مقرّر نمیکند. عمر گفت: عمرش چند است؟ گفت: این قدر و این قدر ماه، عمر گفت: وای بر تو بر این عجله نکن! بعد نماز فجر را خواند، و مردم قرائت وی را از غلبه گریه درست نمیدانستند، هنگامی که سلام داد، گفت: تنگدستی بادا برای عمر! چقدر از اولاد مسلمانان کشته شدهاند؟ بعد منادیی را دستور داد، و او نداد نمود: آگاه باشید، در جدا نمودن اطفال خویش از شیر عجله نکنید، چون ما برای هر مولود در اسلام مستمرّی تعیین میکنیم، و این را برای همه بخشها [ی خلافت اسلامی] نوشت: ما برای هر مولود در اسلام حقوق تعیین میکنیم. این چنین در الکنز (۳۱۷/۲) آمده است.