وصیت عمر بن الخطاب به ابوموسی اشعری ب
دینوری از ضبّه بن محصن روایت نموده، که گفت: عمربن الخطاب به ابوموسی اشعری بنوشت:
اما بعد: مردم از پادشاه خویش نفرتی داشته باشند، به خدا پناه میبرم که این پدیده من و تو را درک نماید، حدود را ولو در ساعتی از روز هم باشد برپا کن، و وقتی دو امر که یکی از آنها برای خدا و دیگری برای دنیا باشد، حاضر گردید، تو نصیب خود را از خدا برگزین، چون دنیا فانی میشود و آخرت باقی میماند، فاسقین را بترسان و آنها را دست دست و مرد مرد بگردان [۲۹۵]. مریض مسلمانان را عیادت نما، بر جنازههای ایشان حاضر شو، دروازه خود را باز کن، و به امور ایشان خودت قیام نما، چون تو هم مردی از ایشان هستی، فقط با این فرق که خداوند تو را گران بارترین آنها گردانیده است. به من خبر رسیده که برای خودت و اهل بیتت شکل خاصی در لباس، طعام و سواری به وجود آمده است، و مثل آن برای مسلمانان [دیگر] نیست. بر حذر باش! ای بنده خدا، که به منزله حیوانی باشی که به درّه پرگیاه و شادابی گذشت و جز چاقی ارادهای نداشت، و بدون تردید که مرگ وی نیز در چاقی میباشد. و بدان که وقتی والی کج شود، رعیت او کج میشود، و بدبختترین مردم کسی است که به واسطه او رعیتش بدبخت شوند.
این چنین در الکنز (۱۴۹/۳) آمده است. و این را ابن ابی شیبه و ابونعیم در الحلیه از سعیدبن ابی برده به شکل مختصر، چنان که در الکنز (۲۰۹/۸) آمده، روایت نمودهاند.
و ابن ابی شیبه از ضحاک روایت نموده، که گفت: عمربن الخطاب به ابوموسی اشعری بنوشت:
اما بعد: قوّت در عمل این است که کار امروز را به فردا نیندازید، و اگر شما این عمل را انجام دهید کارها بر شما تراکم نموده زیاد میشود، و نمیدانید که کدامش را بگیرید و به این صورت [وقت و کار را]ضایع نمودهاید، و اگر در میان دو امری که یکی آنها برای دنیا و دیگری برای آخرت است اختیاری ساخته شدید، امر آخرت را بر امر دنیا انتخاب کنید، چون دنیا فانی میشود، و آخرت باقی میماند. از خداوند در هراس باشید، و کتاب خدا را بیاموزید، چون کتاب خدا سرچشمه علوم و بهار قلب هاست. این چنین در الکنز (۲۰۸/۸) آمده است.
[۲۹۵] یعنی آنها را از هم جدا و پراکنده بساز.