حیات صحابه – جلد سوم

فهرست کتاب

حدیث ابن عباس سدرباره سخنانی که در سقیفه درباره خلافت گفته شد

حدیث ابن عباس سدرباره سخنانی که در سقیفه درباره خلافت گفته شد

نزد ابن ابی شیبه در حدیث ابن عباس از عمر شآمده که وضع مردم این طور بود: رسول خدا صوفات نموده بود، کسی نزد ما آمد و به ما گفته شد که انصار در سقیفه بنی ساعده با سعدبن عباده جمع شده‏اند و بیعت می‏کنند، آن گاه من برخاستم، و ابوبکر و ابوعبیده بن جراح هم هراسان به طرف‌شان برخاستند، که مبادا آنان در اسلام چیز جدیدی ایجاد کنند. و با دو مرد صادق از انصار برخوردیم - عویم بن ساعده و معن بن عدی - و گفتند: کجا می‏روید؟ گفتیم: نزد قوم شما، به خاطر آنچه از کار ایشان برای ما رسیده است. آن دو گفتند: برگردید، که با شما هرگز مخالفت صورت نخواهد گرفت، و عملی هم واقع نخواهد شد، که از آن خوش‌تان نیاید. امّا ما به رفتن اصرار ورزیدیم - و من سخنانی را آماده می‏نمودم که در آنجا صحبت کنم - تا این که به قوم رسیدیم، و دیدیم که ایشان در آنجا بر سعدبن عباده، که مریض است و بر تختی قرار دارد گرد آمده‏اند. هنگامی که ما در میان‌شان داخل شدیم، صحبت نموده گفتند: ای گروه قریش، از ما امیری باشد و از شما هم امیری. و حباب بن منذر گفت: (انا جذیلها الـمحكك وعذیقها الـمرجب)، اگر خواسته باشید، به خدا سوگند، آن [۳۰]را به شدت برمی‌گردانیم. ابوبکر گفت: آرام باشید، و من خواستم که صحبت کنم، گفت: خاموش باش ای عمر. و بعد از حمد و ثنای خداوند گفت: ای گروه انصار، ما - به خدا سوگند -، از فضیلت شما و از درجه و منزلت‌تان در اسلام و حق‌تان بر ما انکار نمی‏کنیم، ولی شما می‏دانید که قبیله قریش در میان عرب منزلت و جایگاهی دارد، که غیر ایشان در آن موقعیت قرار ندارند. و عرب هرگز، جز بر مردی از آنها جمع نمی‏شود، بنابراین ما امرا هستیم و شما وزرا، و از خدا بترسید و در اسلام شکاف ایجاد نکنید، و نخستین کسانی نباشید که در اسلام چیز جدیدی پیدا نمودند. آگاه باشید، من نسبت به یکی از این دو مرد - من و ابوعبیده بن جراح - راضی شدم، و با هر یک از ایشان که بیعت کنید، برای‏تان ثقه و قابل اعتماد است. عمر سگوید: به خدا سوگند، چیزی از آنچه را که من دوست داشتم بگویم، باقی نگذاشت مگر این که آن را در آن روز گفت، به غیر از این کلمه، به خدا سوگند، اگر کشته شوم و باز زنده گردانیده شوم، و باز کشته شوم و باز زنده گردانیده شوم در غیرگناه و معصیت برایم محبوب‏تر است، از این که امیر قومی باشم، که ابوبکر در آنها باشد. بعد از آن گفتم: ای گروه انصار، ای گروه مسلمین، اولی و بهتر مردم به امر رسول خدا صبعد از وی دوم دو تن است، آن گاه که آنها در غار بودند، ابوبکر سبقت کننده آشکار. بعد از آن از دست وی گرفتم، و مردی [۳۱]از انصار از من سبقت نمود، و قبل از اینکه من با او بیعت کنم، او بیعت کرد. آن گاه مردم پیگیری نمودند، و از سعدبن عباده روی گردانیدند. این چنین در کنزالعمال (۱۳۹/۳) آمده است.

[۳۰] شاید اشاره به همان مصالحه‏ای باشد که گفتند: «از ما امیری باشد و از شما هم امیری»، یعنی اگر خواسته باشید این طرح صلح خود را پس می‏گیریم، و دست به جنگ می‏بریم. واللَّه‏اعلم. م. [۳۱] وی بشیربن سعد ساست.