نرمش و شدّت خلیفه
حاکم ولالکائی و غیر ایشان از سعیدبن المسیب سروایت نمودهاند که گفت: هنگامی که عمربن الخطاب سمتولّی خلافت گردید، برای مردم از فراز منبر رسول خدا صخطبهای ایراد فرمود، و بعد از حمد و ثنای خداوند گفت:
ای مردم، من دانستم که شما از من شدت و خشونت احساس میکنید، و آن بدین خاطر بود که من با رسول خدا صبودم، و غلام و خادم او بودم، و او چنان بود که خداوند گفته است: ﴿بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ رَءُوفٞ رَّحِيمٞ [۶۷]﴾. و در پیش روی او چون شمشیر از نیام بیرون آورده شده بودم، جز این که او مرا در نیام میانداخت و یا از امری نهی مینمود، و دست باز میداشتم، در غیر آن بر مردم به خاطر نرمش وی پیش میشدم، و با رسول خدا صهمین طور بودم، تا این که خداوند او را در حالی از دنیا برد، که از من راضی بود، و خدا را بر این ستایش بسیار باد، و من هم به آن نیک بخت و خرسندم. بعد از آن در همان مقام با ابوبکر خلیفه رسول خدا صبعد از وی ایستادم. و شما او را در کرمش و آسانگیریاش و نرمیاش میشناسید، پس من خادمش چون شمشیر در پیش رویش بودم، که شدت و سختی ام را با نرمیاش مخلوط میگردانیدم، مگر این که بهسوی من پیشی میگرفت، در غیر آن من پیش میشدم. و همینطور بود، تا این که خداوند او را از دنیا برد، و او از من راضی بود، و بر آن خدا را ستایش بسیار باد، و من به آن نیک بخت و خرسندم. بعد از آن امرتان امروز به من محوّل گردیده است، من میدانم گویندهای خواهد گفت: وقتی که امر مربوط غیر خودش بود بر ما آن قدر شدت و سختی روا میداشت، و حالا که به خودش محول گردیده است، چگونه خواهد بود؟ بدانید که درباره من از هیچ کس نمیپرسید، شما مرا شناختهاید و تجربهام نمودهاید، و آنچه را که از سنّت نبیتان دانستهام شما هم دانستهاید، و بر چیزی پشیمان نشدهام، که دوست داشتم آن را از پیامبر خدا صبپرسم، مگر این که از وی پرسیدم. بدانید، آن شدتم را که میدیدید، پس از به عهده گرفتن خلافت، چندین برابر زیاد شده است، البته بر ظالم و متجاوز و در گرفتن حق ضعیف مسلمانان از قویشان، و بعد از آن شدتم، گونهام را برای اهل عفاف و دست دارنده و اهل تسلیم شما بر زمین میگذارم، و از این ابا ندارم که اگر در میان من و یکی از شما، از احکامتان چیزی باشد، که نزد کسی که دوست داشتید، بروم، و باید یکی از شما در میان من و او قضاوت کند. بندگان خدا! از خدا بترسید، و با نفسهای خود و با نگه داشتن آن از من با من همکاری کنید، و مرا بر نفسم (به امر [۶۸]به معروف و نهی از منکر، و حاضر نمودن نصیحت به من در آنچه خداوند مرا از امرتان مقرر نموده است، کمک و یاریام کنید [۶۹]. این چنین در کنزالعمال (۱۴۷/۳) آمده است.
ابن سعد (۲۰۶/۳) و ابن عساکر از محمّدبن زید سروایت نمودهاند که گفت: علی، عثمان، زبیر، طلحه، عبدالرحمن بن عوف و سعد ش، که با جرأتتر آنها بر عمر، عبدالرحمن بن عوف بود، جمع شدند و گفتند: ای عبدالرحمن با امیرالمؤمنین درباره مردم صحبت کن، [و به او بگو:] مردی در طلب حاجت و نیازی میآید، ولی هیبتت او را باز میدارد، که درباره ضرورت و نیازش با تو صحبت کند، و بدون این که نیاز خود را رفع نموده باشد، بر میگردد، آن گاه عبدالرحمن نزد عمر داخل گردید، و با او صحبت نمود و گفت: ای امیرالمؤمنین، برای مردم نرم شو، چون کسی از جایی میآید ولی هیبت تو او را باز میدارد، که (درباره حاجت و نیازمندیاش) همراهت صحبت کند، (و بدون این که با تو صحبت نموده باشد بر میگردد [۷۰]. عمر گفت: ای عبدالرحمن، تو را به خدا سوگند میدهم، آیا علی، عثمان، طلحه، زبیر و سعد تو را به این نمودند؟ گفت: بارخدایا، بلی. افزود: ای عبدالرحمن، به خدا سوگند، آن قدر برای مردم نرم شدم، تا این که از خداوند در نرمی ترسیدم، باز بر آنها شدت و سختی روا داشتم تا این که از خداوند در شدت و سختی ترسیدم، راه خروج و رهایی کجاست؟ آن گاه عبدالرحمن گریه کنان و چادرکشان برخاست و با اشاره به دست خود میگفت: وای بر آنها بعد از تو، (وای بر آنها بعد از تو) [۷۱].
و نزد ابونعیم در الحلیه از شعبی روایت است که گفت: عمر سفرمود: به خدا سوگند، قلبم برای خداوند آنقدر نرم شد، حتی از سر شیر هم نرمتر، و قلبم برای خداوند آن قدر سخت و شدید گردید، حتی از سنگ هم سختتر.
و نزد ابن عساکر از ابن عباس بروایت است که گفت: هنگامی که عمربن الخطاب سبه خلافت انتخاب گردید، مردی به او گفت: نزدیک بود بعضی مردم این امر را از تو برگردانند. عمرگفت: چرا؟ پاسخ داد: گمان میکنند، تو درشت خو هستی. عمر گفت: ستایش خدایی (راست) [۷۲]که قلبم را برای آنها پر از رحمت نموده است، و قلبهای آنها را برای من پر از رعب و ترس گردانیده است. این چنین در منتخب الکنز (۳۸۲/۴) آمده است.
[۶۷] ترجمه: «بر مؤمنان دلسوز و مهربان بود». [۶۸] از کنزالعمال (۱۴۷/۳) افزوده شده است. [۶۹] مرسل است. [۷۰] به نقل از الطبقات (۲۰۶/۳). [۷۱] به نقل از الطبقات. [۷۲] به نقل از منتخب الکنز.