قصه مسترد نمودن معاشش از بیت المال
بیهقی (۳۵۳/۶) از حسن روایت نموده که: ابوبکر صدّیق سبرای مردم بیانیهای ایراد نمود، و پس از حمد و ثنای خداوند گفت: بهترین دانایی تقوی است... و حدیث را متذکر شده، و در آن آمده: هنگامی که صبح شد راهی بازار شد، عمر سبرایش گفت: کجا میخواهی بروی؟ گفت: به بازار، [عمر س]افزود: مسئولیتی متوجّه تو شده است، که تو را از بازار رفتن مصروف و مشغول میسازد، گفت: سبحاناللَّه،از عیالم مرا مشغول میسازد! [عمر س] گفت: معاش مناسب مقرّر میکنیم، فرمود: وای بر عمر! من از این میترسم که خوردن چیزی از این مال برایم جایز نباشد، [راوی] میگوید: و در دو سال و اندی هشت هزار درهم مصرف نمود، و هنگامی که مرگش فرارسید گفت: من برای عمر سگفته بودم که: میترسم که خوردن چیزی از این مال برایم جایز نباشد اما بر من غلبه نمود، وقتی که من در گذشتم، از مالم هشت هزار درهم را بگیرید، و آن را به بیت المال مسترد نمایید! [راوی] میگوید: وقتی که آن را برای عمر سآورده شد، گفت: خداوند أابوبکر را رحمت کند، به درستی کسی را که پس از وی است، به شدت خسته و مانده ساخت!!!.