قصه کنیزک و عدالت عمر س
طبرانی در الاوسط، ابن عساکر و بیهقی از ابن عباس بروایت نمودهاند، که گفت: کنیزی نزد عمر بن الخطاب سآمد و گفت: مولایم مرا متهم ساخت، و مرا بر بالای آتش نشانید، تا این که فرجم سوخت. عمر سبه او گفت: آیا او آن را از تو دیده بود؟ گفت: نه، گفت: آیا خودت از چیزی برای وی اعتراف نمودی؟ گفت: نه. آن گاه عمر گفت: او را نزد من بیاورید. هنگامی که عمر سآن مرد را دید گفت: آیا به عذاب خداوند تعذیب میکنی؟ پاسخ داد: ای امیرالمؤمنین، من او را در نفس خودش متّهم ساختم. گفت: آیا آن را در وی دیدی؟ گفت: نه. گفت: او خود به آن اعتراف نمود؟ گفت: نه. فرمود: سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، اگر از پیامبر خدا صنشنیده بودم، که میگفت «بنده از مولای خود قصاص نمیگیرد، و فرزند از پدر خود» حتماً از تو برایش قصاص میگرفتم، و او را صد تازیانه زد و به کنیز گفت: برو تو برای خدا آزاد هستی، و تو آزاد کرده شده خدا و رسول وی هستی، شهادت میدهم از پیامبر خدا صشنیدم که میگفت: «کسی که به آتش سوزانده شود، یا مثله [۲۶۷]شود آزاد است، و او آزاد شده خدا و رسول است» [۲۶۸]. این چنین در کنزالعمال (۲۹۹/۷) آمده است.
[۲۶۷] هدف از مثله قطع نمودن و بریدن اعضای بدن میباشد. م. [۲۶۸] منکر است. طبرانی در الاوسط (۸۶۵۷) و بیهقی (۸/ ۳۶) و حاکم (۲/ ۲۱۶) (۴/۳۶۸) وی (حاکم) آن را صحیح دانسته و ذهبی در ادامه میگوید: بلکه عمرو بن عبس منکر الحدیث است.