قصه جابر سدر این باره
مسلم (۱۸۲/۲) از جابر سروایت نموده، که گفت: من در منزل خود نشسته بودم، که پیامبر خدا صاز نزدم عبور نمود و به طرفم اشاره کرد و برخاستم، بعد از آن از دستم گرفت و با هم حرکت کردیم، تا این که به اتاق یکی از خانمهایش رسید و داخل گردید، بعد از آن به من اجازه داد، و در داخل حجاب نزدش وارد شدم، گفت: «آیا برای چاشت چیزی هست؟ گفتند: آری، آن گه سه قرص نان آورده شد، و بر سفرهای از برگ خرما گذاشته شد، پیامبر خدا صیک قرص را برداشت و در پیش روی خودش گذاشت و قرص دیگری را گرفت و در پیش روی من گذاشت و قرص سوم را برداست و دو تقسیم نمود، نصف آن را پیش روی من گذاشت، و نصف دیگر آن را نزد خودش، بعد از آن گفت: «آیا نان خورشی هست؟» گفتند: نه، مگر چیزی از سرکه، گفت: «آن را بیاورید، چه نانخورشی است» [۴۱۱]. و این را همچنین اصحاب سنن، چنان که در جمع الفوائد (۲۹۵/۱) آمده، روایت نمودهاند.
[۴۱۱] مسلم (۲۰۵۲).