قصه آنچه میان عمر و بلال بدر اطعام مجاهدین رخ داد
ابوعبید از قیس بن ابی حازم سروایت نموده، که گفت: هنگامی که عمر سبه شام آمد، و امرای عساکر هم نزدش حاضر بودند، بلال نزدش آمد و گفت: ای عمر، ای عمر، عمر پاسخ داد: این عمر است. بلال گفت: تو در بین اینها و بین خدا هستی، و در بین تو و خدا هیچکس نیست، بنابراین کسانی را که پیش روی تواند، و کسانی را که به طرف راست تواند، و کسانی را که به طرف چپ تواند ببین، چون همینها کسانیاند که نزدت آمدهاند، به خدا سوگند، اینها جز گوشت پرنده دیگر چیزی نمیخورند [۴۶۲]، عمر سگفت: راست گفتی، من از این مجلس خود تا آن وقت بر نمیخیزم، که برای هر مردی از مسلمانان دو پیمانه گندم و به قدر مناسب آن سرکه و روغن به گردن نگیرید، گفتند: این را ما به خاطر تو، ای امیرالمؤمنین به گردن گرفتیم، این به گردن ما باشد، خداوند خیر را زیاد نموده و وسعت آورده است، عمر گفت: اکنون درست است [۴۶۳]. این چنین در الکنز (۳۱۸/۲) آمده است. و طبرانی این را از قیس به مانند آن روایت نموده. هیثمی (۲۱۳/۵) میگوید: رجال آن به جز عبداللَّه بن احمد که ثقه و مأمون است، رجال صحیحاند.
[۴۶۲] کنایه از این است که اینها مترفاند. [۴۶۳] حسن. ابوعبیده در الاموال (ص ۳۳۵) و طبرانی در الکبیر (۱/ ۳۳۷).