قصه زنی مبتلا به جذام درباره احترام امیر
و مالک از ابن ابی ملیکه روایت نموده، که گفت: عمربن الخطاب سزنی مبتلا به جذام را دید، که بر خانه [کعبه] طواف مینمود، به او گفت: ای کنیز خدا، مردم را اذیت نکن، اگر در خانهات بنشینی، [همین نشستن برایت بهتر است]، بعد آن زن [در خانهاش] نشست سپس مردی بر وی گذشت و گفت: کسی که تو را نهی نموده بود، مرده است، حالا دیگر بیرون شو. پاسخ داد: من چنان نیستم که در زندگی اش از وی اطاعت کنم، و بعد از مردنش از وی نافرمانی نمایم. این چنین در کنزالعمال (۱۹۲/۵) آمده است.