آنچه میان ابوبکر سو رافع درباره امارت اتفاق افتاد
و این را طبرانی از رافع روایت نموده، که گفت: رسول خدا صعمروبن العاص سرا بر ارتش ذات السلاسل فرستاد، و همراه وی در همان ارتش ابوبکر، عمر و نخبگان اصحاب خود را روان نمود. آنها حرکت نمودند تا این که بر دو کوه طی فرود آمدند. عمر سگفت: مردی را ببینید که راه دان باشد. گفتند: جز رافع بن عمر و راکه «ربیل» بود. دیگری را نمیشناسیم. از طارق پرسیدم: «ربیل» چیست؟ گفت: دزدی که با قوم به تنهایی میجنگد و دزدی میکند. رافع میگوید: هنگامی که غزوه مان را سپری نمودیم، و به همان جایی رسیدم که از آن بیرون رفته بودیم، به ابوبکر سچشم دوختم، و نزدش آمده گفتم: ای صاحب حلال [۱۲۹]، من چشمم را از میان یارانت به تو دوختم، بنابراین چیزی را به من بگو، که چون آن را حفظ نمودم از شما باشم، و مثلتان باشم. گفت: آیا پنج انگشت را حفظ [۱۳۰]میداری؟ گفتم: بلی. گفت: گواهی بده که معبودی جز خدای واحد و لاشریک وجود ندارد، و محمّد بنده و رسول اوست، نماز را برپا دار، زکات را اگر برایت مال باشد بده، حج خانه را بهجای آر و رمضان را روزه بگیر. حفظ نمودی؟ گفتم: بلی. گفت: و دیگر این که: بر دو تن هم امیر نشو. گفتم: آیا امارت در غیر از شما اهل بدر هم میباشد؟ گفت: نزدیک است که عام شود حتی به تو برسد و به کسی برسد که از تو پایینتر است. خداوند ﻷوقتی که پیامبر خود را صمبعوث نمود، مردم به اسلام داخل شدند، کسی از آنها داخل گردید و خداوند هدایتش نمود، و کسی از آنها را شمشیر مجبور گردانید، به این صورت آنها در پناه خداوند ﻷو همسایگان خدا و در ذمّه خدااند. انسان وقتی امیر باشد، و مردم در میان خود ظلم روا دارند، و از برخی آنها برای برخی دیگر نگیرد، خداوند از وی انتقام میگیرد. مردی از شما گوسفند همسایهاش گرفته میشود، و در بی قراری به خاطر خشم نسبت به همسایهاش سپری میکند، و خداوند هم به دنبال همسایه خود است. رافع میگوید: یکسال درنگ نمودم، و بعد از آن ابوبکر سخلیفه تعیین گردید، سپس به طرف وی سوار شدم. گفتم: من رافع هستم، من نمایندهات [۱۳۱]در فلان و فلان مکان بودم. گفت: شناختم. رافع افزود: تو مرا از امارت نهی نموده بودی، بعد از آن خودت بزرگتر از آن را سوار شدی، [امور] امّت محمّد ص. گفت: بلی. کسی که در میان آنها کتاب خدا را برپا نکند. لعنت خدا بر وی باد. هیثمی (۲۰۲/۵) میگوید: رجال وی ثقهاند.
[۱۲۹] هدفش این است: ای کسی که طعامت حلال است. [۱۳۰] مرادش این است: پنج چیز که آنها ارکان اسلاماند قابل حفظ است، آیا اگر آنها را برایت بیان دارم حفظشان میکنی؟ [۱۳۱] در عربی برای آن نقیب استعمال شده. م.