قصه عمر و ابی بن کعب ب
ابن عساکر، سعیدبن منصور و بیهقی از شعبی روایت نمودهاند که گفت: در میان عمر و ابی بن کعب بخصومتی بود. عمر سگفت: مردی را درمیان من و خودت [حکم] گردان، هر دو زیدبن ثابت سرا در میان خود تعیین نمودند و نزد وی آمدند، عمر گفت: ما نزد تو آمدیم تا در میان ما فیصله کنی، و در خانه کسی که داوری کند آمده میشود. هنگامی که هر دونزد وی داخل شدند، زید برای وی مکانی را گشود و گفت: اینجا، ای امیرالمؤمنین. عمر سبه او گفت: این نخستین جوری است که در حکم خود انجام دادی، من با خصم خود مینشینم، و هر دو در پیش روی وی نشستند. ابی ادّعا نمود و عمر انکار کرد، زید به ابی گفت: امیرالمؤمنین را از سوگند خوردن معاف کن، و من این را برای هیچ کسی غیر از وی تقاضا نمیکردم [۲۵۰]آن گاه عمر سسوگند بهجای آورد، و بعد از آن سوگند یاد نمود که: زید تا آن وقت قضاوت را درک نمیکند که عمر و مردی از عامه مسلمانان نزدش برابر نباشند. و در نزد ابن عساکر از شعبی روایت است که گفت: عمربن الخطاب و ابی بن کعب ببه خاطر بریدن خرمایی نزاع نمودند، آن گاه ابی گریست و گفت: ای عمر، آیا در قدرتت؟ عمر به او گفت: مردی از مسلمانان را در میان من و خودت حکم بگردان. ابی گفت: زید، [عمر] گفت: رضایت دارم، و هر دو به راه افتادند تا این که نزد زید داخل شدند. و حدیث را، چنان که در کنزالعمال (۱۷۴/۳) و (۱۸۱/۳) آمده، متذکر شده است.
[۲۵۰] در قانون اسلامی اگر مدّعی برای خود شاهد نداشته باشد، بر مدّعی علیه که انکار کند سوگند است، در اینجا چون ابی سشاهد نداشت، و عمر سانکار نمود، پس باید طبق قاعده فوق سوگند یاد مینمود، اما زید ساز ابی خواست تا امیرالمؤمنین را از سوگند خوردن معاف دارد، و به ابی گوشزد نمود که این درخواست را فقط برای عمر نموده است. م.