آنچه میان ابن عمر و ام المؤمنین حفصه بدرباره دومه الجندل اتفاق افتاد
طبرانی در الکبیر از ابن عمر بروایت نموده، که گفت: روزی که علی و معاویه سدر دومه الجندل [۱۴۶]جمع شدند، امّ المؤمنین حفصه لبه من گفت: برایت زیبنده نیست از صلحی که خداوند توسط آن در میان امّت محمّد صصلح میآورد تخلّف کنی، تو برادر خانم رسول خدا صو فرزند عمربن الخطاب هستی. معاویه در آن روز بر شتر بزرگی آمد و گفت: چه کسی در این امر طمع میورزد، و آن را آرزو میکند و یا برای آن گردن خود را بلند میکند؟ ابن عمر میگوید: قبل از آن روز دیگر برای نفسم به دنیا صحبت نکرده بودم، رفتم [۱۴۷]که بگویم: در آن کسی طمع میکند که تو را و پدرت را بر اسلام زد، تا این که شما را در آن داخل نمود، آن گاه جنت و نعمت آن را به یاد آوردم، و از آن برگشتم و اعراض نمودم. هیثمی (۲۰۸/۴) میگوید: رجال وی ثقهاند، ظاهر این است که هدف وی صلح حسن بن علی ساست، ولی راوی در اینجا دچار وهم شده است. و این را ابن سعد (۱۳۴/۴) از ابن عمر به مانند آن روایت نموده است. و همچنین از ابوحصین روایت نموده، که معاویه گفت: چه کسی از ما به این امر مستحقتر است؟ عبداللَّه بن عمر سمیگوید: خواستم بگویم: مستحقتر از تو کسی است که بر آن تو را و پدرت را زده است، بعد از آن آنچه را در جنت هاست به یاد آورم، و ترسیدم که در آن فساد باشد. و از زهری روایت است که گفت: هنگامی که علی و معاویه جمع شدند، معاویه گفت: چه کسی از من به این امر مستحقتر بود؟ ابن عمر میگوید: آماده شدم که بگویم: مستحقتر به آن کسی است که تو را و پدرت را بر کفر زده است، آن گاه ترسیدم که به من غیر از آنچه که در من است گمان شود [۱۴۸].
[۱۴۶] جایی است نزدیک تبوک. [۱۴۷] یعنی قصد کردم. م. [۱۴۸] ترسید بر وی گمان شود که خواهان خلافت است.