حدیث ابن عباس بدرباره خوف عمر سهنگام وفاتش
ابونعیم در الحلیه (۵۲/۱) از ابن عباس بروایت نموده، که گفت: هنگامی که عمر با خنجر زده شد نزدش داخل شدم و به او گفتم: بشارت باد ای امیرالمؤمنین، خداوند توسط تو شهرها را گشود، نفاق را توسط تو دفع گردانید و رزق را فراخ نمود. گفت: ای ابن عباس آیا در امارت مرا توصیف میکنی؟! گفتم: و در غیر آن. گفت: سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، دوست دارم از آن، چنان که داخل شده بودم، خارج شوم، نه اجری [از آن داشته باشم،] و نه گناهی. این را طبرانی از حدیث ابن عمر بدر یک حدیث طویل روایت نموده، و همچنین ابویعلی آن را از ابورافع، چنان که در المجمع (۷۶/۹) آمده، روایت کرده. و ابن سعد (۲۵۴/۳) آن را از ابن عباس بمثل این روایت نموده و همچنین (۲۵۶/۳) آن را از طریق دیگری از وی روایت نموده... و حدیث را متذکر شده، و در آن آمده است: گفتم: به جنّت بشارت باد، برای مدت طولانی یار و همصحبت پیامبر صبودی، و امارت مسلمانان را به عهده گرفتی و قوی [۲۸۲]شدی، و امانت را ادا نمودی. گفت: بشارت تو به من به جنت [باید بگویم]، سوگند به خدایی که غیر از او دیگر معبودی نیست، اگر دنیا و آنچه در آن است از آن من بود، آن را از ترس و هول آنچه در پیش دارم، قبل از این که خبر را بدانم برای رهایی از آن فدیه میدادم. و درباره گفتارت به من در مورد امارت مؤمنین، [باید بگویم] به خدا سوگند دوست دارم آن برایم کفاف باشد، نه به نفعم باشد، و نه به ضررم. اما آنچه از هم صحبتی همراه پیامبر صمتذکر شدی، همان چیزی است که آرزویش را دارم. و این را (۲۵۷/۳) از حدیث عبداللَّه بن عبیدبن عمیر نیز به شکل طولانی روایت نموده، و در آن افزوده است که: عمر سگفت: مرا بنشانید. هنگامی که نشست به ابن عباس بگفت: سخن خویش را برایم تکرار کن، وقتی که تکرار نمود، گفت: آیا به این در روز قیامت نزد خداوند، روزی که با وی روبرو میشوی، گواهی و شهادت میدهی؟ ابن عباس بگفت: آری. راوی میگوید آن گاه عمر سبدان خوشحال شد [از آن] خوشش آمد.
[۲۸۲] یعنی: به پیشبرد آن قوی و قادر بودی. م.