حیات صحابه – جلد سوم

فهرست کتاب

بازرسی از احوال مردم قصه عمر و ابوبکر بدر این باره

بازرسی از احوال مردم قصه عمر و ابوبکر بدر این باره

خطیب از ابوصالح غفاری روایت نموده که: عمربن الخطاب سهمیشه از طرف شب از یک پیرزن نابینا در اطراف مدینه خبر می‏گرفت، به وی آب می‏داد و به کارش رسیدگی می‏نمود، و چون نزدش می‏آمد درمی‏یافت که غیر از وی کسی به طرفش سبقت جسته، و چیزی را که آن زن می‏خواسته انجام داده است. عمر سچندین بار به طرف آن زن آمد ولی نتوانست بر آن شخص سبقت جوید، بنابراین عمر در کمین همان کس نشست، و دید که ابوبکر صدّیق ساست که نزد آن زن می‏آید، البته در حالی که خلیفه بود. آن گاه عمر گفت: تو [۲۲۶]، سوگند به جانم!! این چنین در منتخب الکنز (۳۴۷/۴) آمده است.

و ابونعیم در الحلیه (۴۸/۱) از اوزاعی روایت نموده که: عمربن الخطاب سدر تاریکی شب بیرون رفت، و طلحه وی را دید، و عمر داخل خانه‏ای شد و باز داخل خانه دیگری گردید. هنگامی که طلحه صبح نمود، به همان خانه رفت دید که یک پیره زن کور مبتلا به فلج در آن است، (به او) گفت: این مردی که نزدت می‏آید چه کاری دارد؟ گفت: او از ابتدای فلان و فلان وقت نزدم می‏آید، او چیزی را که نیاز دارم برایم می‏آورد، و اذیت را از من بیرون می‏کند، طلحه گفت: ای طلحه مادرت تو را گم کند، آیا لغزش‏های عمر پی‏گیری می‏شود؟!.

[۲۲۶] یعنی تویی که در هر خیر از من سبقت می‏کنی. م.