قصه مقدادبن اسود در انکار از امارت و قول او و انس در این باره
بزار از انس سروایت نموده که: رسول خدا صمقدادبن اسود سرا بر حریده جبل [۱۲۳]امیر مقرر نمود. هنگامی که آمد گفت: چگونه دیدی؟ گفت: آنها را دیدم که بلند میکنند و میگذارند، حتی گمان نمودم من آن [۱۲۴]نیستم. پیامبر صفرمود: «آن همان است» مقداد گفت: سوگند به ذاتی که تو را به حق مبعوث نموده است، بر عملی ابداً کار نمیکنم، بعد برای وی میگفتند: پیش شو برای ما نماز بده و او ابا میورزید [۱۲۵]. هیثمی (۲۰۱/۵) میگوید: در آن سوار بن داود ابوحمزه آمده، وی را احمد، ابن حبان و ابن معین ثقه دانستهاند، و در وی ضعف است، ولی بقیه رجال وی رجال صحیحاند. و این را ابونعیم در الحلیه (۱۷۴/۱) از انس سبه مانند آن روایت نموده، و در روایتی گفته: من حمل کرده میشدم و گذاشته میشدم تا این که دیدم برای من بر قوم فضیلتی است. فرمود: «آن همان است، یا بگیر یا بگذار». گفت: سوگند به ذاتی که تو را به حق مبعوث نموده، ابداً بر دو تن هم امیر نمیشوم. و این را همچنین از مقداد به اختصار روایت نموده است.
[۱۲۳] این چنین در اصل و هیثمی آمده است. [۱۲۴] یعنی مرا آن قدر احترام میکردند که در خود احساس دگرگونی و بزرگی نمودم. م. [۱۲۵] ضعیف. بزار؛ در سند آن سوار بن داوود است که ضعیف است: (المجمع) (۵/ ۲۰۱).