حدیث عبدالرحمن بن سابط در این باره
و این را همچنین از عبدالرحمن بن سابط جمحی روایت نموده، و در حدیث وی آمده است: گفت: هنگامی که معاش وی مشخص میشد، قوت اهل خود را خریداری مینمود، و بقیه آن را صدقه میداد، خانمش به وی میگفت: اضافگی معاشت کجاست؟ میگفت: آن را قرض دادم. آن گاه گروهی از مردم نزدش آمدند و گفتند: اهلت هم بر تو حق دارد و پدر خانمهایت نیز بر تو حق دارند. پاسخ داد: من نه بر آنها استبداد میکنم، و نه هم خواهان رضای احدی از مردم در طلب حورالعین هستم، اگر حوری از حوریان جنت ظاهر شود، زمین از آن، چنان که از آفتاب روشن میگردد، روشن خواهد شد، و من از آن گروه اول تخلّف کننده نیستم، [به ویژه] بعد از این که از پیامبر خدا صشنیدم که میگفت: «خداوند ﻷمردم را برای حساب جمع میکند، فقرای مؤمنین به شتاب، چنان که کبوتران گردهم به شتاب جمع میآیند، جمع میشوند، و به آنها گفته میشود، برای حساب بایستید، پاسخ میدهند: ما حسابی نداریم، و نه برای ما چیزی داده بودید، آن گاه پروردگارشان میگوید: بندگانم راست گفتند: و آن گاه دروازه جنت برایشان باز میشود، و آنان هفتاد سال قبل از مردم بدان داخل بهشت میشوند». و قصه دیگری در ارتباط با سعید، گذشت، که به همسرش گفت: آیا چیزی بهتر از آن نمیخواهی؟ پول را به کسی میدهیم، که آن را در وقت نیازمندی بسیار شدید ما به آن، برای مان بیاورد، همسرش گفت: بلی، درست است. آن گاه مردی از اهل بیت خود را که بر وی اعتماد داشت، فراخواند، و آن پول را در کیسههای جداگانه بست، و بعد از آن گفت: این را برای بیوه آل فلان، و برای یتیم آل فلان، و برای مسکین آل فلان و برای مریض آل فلان برسان، و از آن اندک طلایی باقی ماند. آن گاه [به خانم خود] گفت: این را تو انفاق کن، و بهکار خود بازگشت. همسرش گفت: آیا برای مان خادمی نمیخری؟ آن مال چه شد؟ پاسخ داد: آن مال وقتی که بسیار نیازمند باشی برایت خواهد آمد. این را ابونعیم در الحلیه (۲۴۵/۱) روایت نموده است.