قصه دکین بن سعید خثعمی در این باره
احمد و طبرانی از دکین بن سعید خثعمی سروایت نمودهاند، که گفت: ما چهارصد و چهل نفر نزد پیامبر خدا صآمدیم، و از وی غذا خواستیم، پیامبر صبرای عمر سگفت: «برخیز و به آنها بده». عمر سگفت: ای پیامبر خدا نزد من جز آنچه کفایت مرا و اطفال را در موسم قیظ کند دیگر چیزی نیست - وکیع میگوید: قیظ در کلام عرب چهارماه گرمی را میگویند - پیامبر صفرمود: «برخیز به آنان بده». عمر سگفت: ای پیامبر خدا صشنیدم و اطاعت میکنم. میگوید: آن گاه عمر سبرخاست، و ما همراهش برخاستیم، ما را با خود به اتاقی که داشت برد، و کلید را از جای بستن بیرون کشید و دروازه را گشود دکین میگوید: و متوجّه شدم که در اتاق خرما چون بچه شتر خواب کرده وجود دارد، و گفت: بردارید. میافزاید: هر یک از ما ضرورت خود را آن قدر که خواست برداشت. میگوید: من که در آخرشان بودم، ملتفت شدم، انگار ما از آن، یک دانه خرما را هم کم ننمودهایم [۳۹۸]. هیثمی (۳۰۴/۸) میگوید: رجال آنها رجال صحیحاند، ابوداود هم از وی بخشی از آن را روایت نموده است.
[۳۹۸] صحیح. احمد (۴/ ۱۷۴) و بیهقی در الدلائل (۵/ ۳۶۷).