باب (٩): اذیت و آزار نبی اکرم صتوسط قوماش
۱۱۶۶ـ عن عَائِشَةَ لزَوْجَ النَّبِىِّ ص: أَنَّهَا قَالَتْ لِرَسُولِ اللَّهِ ص: يَا رَسُولَ اللَّهِ هَلْ أَتَى عَلَيْكَ يَوْمٌ كَانَ أَشَدَّ مِنْ يَوْمِ أُحُدٍ؟ فَقَالَ: «لَقَدْ لَقِيتُ مِنْ قَوْمِكِ، وَكَانَ أَشَدَّ مَا لَقِيتُ مِنْهُمْ يَوْمَ الْعَقَبَةِ، إِذْ عَرَضْتُ نَفْسِي عَلَى ابْنِ عَبْدِ يَالِيلَ بْنِ عَبْدِ كُلاَلٍ، فَلَمْ يُجِبْنِى إِلَى مَا أَرَدْتُ، فَانْطَلَقْتُ وَأَنَا مَهْمُومٌ عَلَى وَجْهِى، فَلَمْ أَسْتَفِقْ إِلاَّ بِقَرْنِ الثَّعَالِبِ، فَرَفَعْتُ رَأْسِى فَإِذَا أَنَا بِسَحَابَةٍ قَدْ أَظَلَّتْنِى، فَنَظَرْتُ فَإِذَا فِيهَا جِبْرِيلُ، فَنَادَانِى فَقَالَ: إِنَّ اللَّهَ ﻷقَدْ سَمِعَ قَوْلَ قَوْمِكَ لَكَ وَمَا رَدُّوا عَلَيْكَ، وَقَدْ بَعَثَ إِلَيْكَ مَلَكَ الْجِبَالِ لِتَأْمُرَهُ بِمَا شِئْتَ فِيهِمْ، قَالَ: فَنَادَانِى مَلَكُ الْجِبَالِ وَسَلَّمَ عَلَىَّ، ثُمَّ قَالَ: يَا مُحَمَّدُ إِنَّ اللَّهَ قَدْ سَمِعَ قَوْلَ قَوْمِكَ لَكَ، وَأَنَا مَلَكُ الْجِبَالِ، وَقَدْ بَعَثَنِي رَبُّكَ إِلَيْكَ لِتَأْمُرَنِي بِأَمْرِكَ، فَمَا شِئْتَ؟ إِنْ شِئْتَ أَنْ أُطْبِقَ عَلَيْهِمُ الأَخْشَبَيْنِ، فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص: «بَلْ أَرْجُو أَنْ يُخْرِجَ اللَّهُ مِنْ أَصْلاَبِهِمْ مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ وَحْدَهُ، لاَ يُشْرِكُ بِهِ شَيْئًا». (م/۱٧٩۵)
ترجمه: از عایشه ب؛ همسر گرامی نبی اکرم ص؛ روایت است که ایشان از رسول الله صپرسید: آیا روزی، سختتر از روز احد بر سر شما آمده است؟ پیامبر اکرم صفرمود: «از سوی قومت، سختیهای زیادی را متحمل شدهام. اما شدیدترین مشکلی که از سوی آنها با آن، مواجه شدم، روز عقبه بود؛ یعنی هنگامی که خود را به ابن عبدلیل بن عبدکلال، عرضه کردم (و خواستهام را به او گفتم) و اوآنرا نپذیرفت؛ در آن هنگام، بسیار غمگین شدم و ناخود آگاه، به سویی که چهرهام به آن طرف بود، براه افتادم؛ هنگامی که بخود آمدم، دیدم که در قرن الثعالب هستم. سرم را بلند کردم. ناگهان چشمم به ابری افتاد که بر سرم سایه انداخته است. به آن ابر نگاه کردم. جبریل را در میان آن دیدم. مرا صدا زد و گفت: همانا الله متعال، سخنان قومات و پاسخشان را شنید؛ هم اکنون، فرشتهی کوهها را به سوی تو فرستاده است تا هر چه را که دوست داری، در مورد آنها به او دستور دهی. سپس فرشتهی کوهها مرا صدا زد و سلام داد و گفت: ای محمد! همانا الله متعال، سخنان قومات و پاسخشان را شنید. من فرشتهی کوهها هستم. الله متعال مرا نزد تو فرستاد تا دستور تو را اجرا کنتم. پس چه میخواهی؟ اگر میخواهی، دو کوه سخت مکه را بر آنان، فرود میآورم. نبی اکرم صفرمود: «بلکه من امیدوارم که الله متعال از نسلهای آنان، کسانی را بوجود آورد که فقط الله را عبادت کنند و چیزی را با او شریک قرار ندهند».
۱۱۶٧ـ عَنْ جُنْدُبِ بْنِ سُفْيَانَ سقَالَ: دَمِيَتْ إِصْبَعُ رَسُولِ اللَّهِصفِي بَعْضِ تِلْكَ الْمَشَاهِدِ فَقَالَ:
هَلْ أَنْتِ إِلاَّ إِصْبَعٌ دَمِيتِ
وَفِي سَبِيلِ اللَّهِ مَا لَقِيتِ». (م/۱٧٩۶)
ترجمه: جندب بن سفیان سمیگوید: انگشت مبارک رسول اکرم صدر یکی از غزوات، زخمی شد. پیامبر اکرم صفرمود: «تو انگشتی بیش نیستی که زخمی شدهای و آنچه به تو وارد شده است، در راه الله میباشد».
۱۱۶۸ـ عَنِ ابْنِ مَسْعُودٍ سقَالَ: بَيْنَمَا رَسُولُ اللَّهِ صيُصَلِّى عِنْدَ الْبَيْتِ، وَأَبُو جَهْلٍ وَأَصْحَابٌ لَهُ جُلُوسٌ، وَقَدْ نُحِرَتْ جَزُورٌ بِالأَمْسِ، فَقَالَ أَبُو جَهْلٍ: أَيُّكُمْ يَقُومُ إِلَى سَلاَ جَزُورِ بَنِي فُلاَنٍ فَيَأْخُذُهُ، فَيَضَعُهُ فِي كَتِفَىْ مُحَمَّدٍ إِذَا سَجَدَ؟ فَانْبَعَثَ أَشْقَي الْقَوْمِ فَأَخَذَهُ، فَلَمَّا سَجَدَ النَّبِىُّ صوَضَعَهُ بَيْنَ كَتِفَيْهِ، قَالَ: فَاسْتَضْحَكُوا وَجَعَلَ بَعْضُهُمْ يَمِيلُ عَلَى بَعْضٍ، وَأَنَا قَائِمٌ أَنْظُرُ، لَوْ كَانَتْ لِي مَنَعَةٌ طَرَحْتُهُ عَنْ ظَهْرِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَالنَّبِىُّ صسَاجِدٌ، مَا يَرْفَعُ رَأْسَهُ، حَتَّى انْطَلَقَ إِنْسَانٌ فَأَخْبَرَ فَاطِمَةَ، فَجَاءَتْ وَهِيَ جُوَيْرِيَةُ، فَطَرَحَتْهُ عَنْهُ، ثُمَّ أَقْبَلَتْ عَلَيْهِمْ تَسُبُّهُم، فَلَمَّا قَضَى النَّبِىُّ صصَلاَتَهُ رَفَعَ صَوْتَهُ، ثُمَّ دَعَا عَلَيْهِمْ، وَكَانَ إِذَا دَعَا دَعَا ثَلاَثًا، وَإِذَا سَأَلَ سَأَلَ ثَلاَثًا، ثُمَّ قَالَ: «اللَّهُمَّ، عَلَيْكَ بِقُرَيْشٍ». ثَلاَثَ مَرَّاتٍ، فَلَمَّا سَمِعُوا صَوْتَهُ ذَهَبَ عَنْهُمُ الضِّحْكُ، وَخَافُوا دَعْوَتَهُ، ثُمَّ قَالَ: «اللَّهُمَّ، عَلَيْكَ بِأَبِى جَهْلِ بْنِ هِشَامٍ، وَعُتْبَةَ بْنِ رَبِيعَةَ، وَشَيْبَةَ بْنِ رَبِيعَةَ، وَالْوَلِيدِ بْنِ عُقْبَةَ، وَأُمَيَّةَ بْنِ خَلَفٍ، وَعُقْبَةَ بْنِ أَبِي مُعَيْطٍ». (وَذَكَرَ السَّابِعَ وَلَمْ أَحْفَظْهُ) فَوَالَّذِى بَعَثَ مُحَمَّدًا صبِالْحَقِّ لَقَدْ رَأَيْتُ الَّذِينَ سَمَّى صَرْعَى يَوْمَ بَدْرٍ، ثُمَّ سُحِبُوا إِلَى الْقَلِيبِ، قَلِيبِ بَدْرٍ. قَالَ أَبُو إِسْحَاقَ: الْوَلِيدُ بْنُ عُقْبَةَ غَلَطٌ فِي هَذَا الْحَدِيثِ. (م/۱٧٩۴)
ترجمه: ابن مسعود سمیگوید: روزی، رسول الله صکنار کعبه مشغول نماز خواندن بود. همچنین ابوجهل و تنی چند از هوادارانش آنجا نشسته بودند. قابل یادآوری است که روز گذشته، شتری ذبح شده بود. ابوجهل گفت: چه کسی بچه دان شتر فلان قبیله را بر میدارد و میآورد و هنگامی که محمد به سجده میرود، آن را بر پشت او میگذارد؟ بدبخت ترین آنان (عقبه) برخاست و آن را آورد و هنگامی که نبی اکرم صبه سجده رفت، آن را میان شانههایش گذاشت. راوی میگوید: آنان یکدیگر را تنه میزدند و با آواز بلند میخندیدند؛ ای کاش، من که شاهد این صحنه بودم، میتوانستم آن را از پشت رسول الله صبردارم. بله، رسول الله صهمچنان در سجده بود و سرش را از سجده بر نمیداشت تا اینکه فردی رفت و فاطمه لرا اطلاع داد. فاطمه لکه دختر بچهی کوچکی بود، آمد و آن را از پشت پیامبر اکرم صبرداشت و دور انداخت. آنگاه رو به قریش کرد و آنان را بد و بی راه گفت. نبی اکرم صبعد از به پایان رساندن نماز، با صدای بلند، آنان را نفرین کرد و سه بار فرمود: «پروردگارا! قریش را نابود کن». گفتنی است که هر گاه رسول الله صدعا میکرد یا چیزی مسألت مینمود، سه بار تکرار میکرد. با شنیدن صدای پیامبر، مشرکین از نفرین پیامبر، وحشت کردند و خندهی آنان قطع شد. پیامبر اکرم صنفرینش را ادامه داد و فرمود: «پروردگارا! ابوجهل بن هشام، عتبه بن ربیعه، شیبه بن ربیعه، ولید بن عقبه، امیه بن خلف و عقبه بن ابی معیط را نابود کن». راوی میگوید : رسول الله صنفر هفتم را نیز نام برد؛ ولی من آن را فراموش کردهام. سوگند به ذاتی که محمد صرا به حق فرستاده است، همهی کسانی را که رسول الله صنام برد، من دیدم که در روز جنگ بدر کشته شده و درچاه بدر انداخته شدند.
ابو اسحاق میگوید: نام ولید بن عقبه، اشتباها در این حدیث، وارد شده است.