باب (۳۶): اگر خاری به بدن مؤمن بخلد و به مصیبتی گرفتار آید
۱٧٩٧ـ عَنِ الأَسْوَدِ سقَالَ: دَخَلَ شَبَابٌ مِنْ قُرَيْشٍ عَلَى عَائِشَةَ، وَهِىَ بِمِنًى، وَهُمْ يَضْحَكُونَ، فَقَالَتْ: مَا يُضْحِكُكُمْ؟ قَالُوا: فُلاَنٌ خَرَّ عَلَى طُنُبِ فُسْطَاطٍ، فَكَادَتْ عُنُقُهُ أَوْ عَيْنُهُ أَنْ تَذْهَبَ، فَقَالَتْ: لاَ تَضْحَكُوا، فَإِنِّى سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «مَا مِنْ مُسْلِمٍ يُشَاكُ شَوْكَةً فَمَا فَوْقَهَا، إِلاَّ كُتِبَتْ لَهُ بِهَا دَرَجَةٌ، وَمُحِيَتْ عَنْهُ بِهَا خَطِيئَةٌ». (م/۲۵٧۲)
ترجمه: از عایشه لروایت است که ایشان در منا بود که یک جوان قریشی نزد او آمد در حالی که او و اطرافیانش میخندیدند. عایشه لپرسید: چرا میخندید؟ گفتند: فلانی هنگام عبور کردن از بالای طناب خیمهای به زمین افتاد و چیزی نمانده بود که گردنش بشکند یا چشمش کور شود. عایشه لگفت: نخندید؛ زیرا من شنیدم که رسول الله صفرمود: «به بدن هر مسلمانی که خاری بخلد یا به مصیبتی بزرگتر از آن، گرفتار شود، یک نیکی برایش نوشته میشود و یکی از گناهانش، محو و نابود میگردد». (مغفرت میشود).