باب (٧۱): یادی از اُویس قرنی که جزو تابعین است و فضیلت او
۱٧۴٧ـ عَنْ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ سقَالَ: إِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ: «إِنَّ خَيْرَ التَّابِعِينَ رَجُلٌ يُقَالُ لَهُ أُوَيْسٌ، وَلَهُ وَالِدَةٌ، وَكَانَ بِهِ بَيَاضٌ، فَمُرُوهُ فَلْيَسْتَغْفِرْ لَكُمْ». (م/۲۵۴۲)
ترجمه: عمر بن خطاب س میگوید: شنیدم که رسول الله صمیفرمود: «بهترین تابعین، مردی است بنام اویس که مادری دارد و مبتلا به بیماری پیسی است؛ از او بخواهید تا برای شما طلب مغفرت نماید».
۱٧۴۸ـ عَنْ أُسَيْرِ بْنِ جَابِرٍ قَالَ: كَانَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ س، إِذَا أَتَى عَلَيْهِ أَمْدَادُ أَهْلِ الْيَمَنِ، سَأَلَهُمْ: أَفِيكُمْ أُوَيْسُ بْنُ عَامِرٍ؟ حَتَّى أَتَى عَلَى أُوَيْسٍ، فَقَالَ: أَنْتَ أُوَيْسُ بْنُ عَامِرٍ؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: مِنْ مُرَادٍ ثُمَّ مِنْ قَرَنٍ؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: فَكَانَ بِكَ بَرَصٌ فَبَرَأْتَ مِنْهُ إِلاَّ مَوْضِعَ دِرْهَمٍ؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: لَكَ وَالِدَةٌ؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ: «يَأْتِي عَلَيْكُمْ أُوَيْسُ بْنُ عَامِرٍ مَعَ أَمْدَادِ أَهْلِ الْيَمَنِ مِنْ مُرَادٍ، ثُمَّ مِنْ قَرَنٍ، كَانَ بِهِ بَرَصٌ فَبَرَأَ مِنْهُ إِلاَّ مَوْضِعَ دِرْهَمٍ، لَهُ وَالِدَةٌ هُوَ بِهَا بَرٌّ، لَوْ أَقْسَمَ عَلَى اللَّهِ لأَبَرَّهُ، فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ يَسْتَغْفِرَ لَكَ فَافْعَلْ» فَاسْتَغْفِرْ لِي، فَاسْتَغْفَرَ لَهُ، فَقَالَ لَهُ عُمَرُ: أَيْنَ تُرِيدُ؟ قَالَ: الْكُوفَةَ، قَالَ: أَلاَ أَكْتُبُ لَكَ إِلَى عَامِلِهَا؟ قَالَ: أَكُونُ فِي غَبْرَاءِ النَّاسِ أَحَبُّ إِلَىَّ، قَالَ: فَلَمَّا كَانَ مِنَ الْعَامِ الْمُقْبِلِ حَجَّ رَجُلٌ مِنْ أَشْرَافِهِمْ، فَوَافَقَ عُمَرَ، فَسَأَلَهُ عَنْ أُوَيْسٍ، قَالَ: تَرَكْتُهُ رَثَّ الْبَيْتِ قَلِيلَ الْمَتَاعِ، قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ: «يَأْتِي عَلَيْكُمْ أُوَيْسُ بْنُ عَامِرٍ مَعَ أَمْدَادِ أَهْلِ الْيَمَنِ مِنْ مُرَادٍ ثُمَّ مِنْ قَرَنٍ، كَانَ بِهِ بَرَصٌ فَبَرَأَ مِنْهُ، إِلاَّ مَوْضِعَ دِرْهَمٍ، لَهُ وَالِدَةٌ هُوَ بِهَا بَرٌّ، لَوْ أَقْسَمَ عَلَى اللَّهِ لأَبَرَّهُ، فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ يَسْتَغْفِرَ لَكَ فَافْعَلْ» فَأَتَى أُوَيْسًا فَقَالَ: اسْتَغْفِرْ لِي، قَالَ: أَنْتَ أَحْدَثُ عَهْدًا بِسَفَرٍ صَالِحٍ فَاسْتَغْفِرْ لِي، قَالَ: اسْتَغْفِرْ لِي، قَالَ: أَنْتَ أَحْدَثُ عَهْدًا بِسَفَرٍ صَالِحٍ، فَاسْتَغْفِرْ لِي، قَالَ: لَقِيتَ عُمَرَ؟ قَالَ: نَعَمْ، فَاسْتَغْفَرَ لَهُ، فَفَطِنَ لَهُ النَّاسُ، فَانْطَلَقَ عَلَى وَجْهِهِ، قَالَ أُسَيْرٌ: وَكَسَوْتُهُ بُرْدَةً، فَكَانَ كُلَّمَا رَآهُ إِنْسَانٌ قَالَ: مِنْ أَيْنَ لأُوَيْسٍ هَذِهِ الْبُرْدَةُ؟ (م/۲۵۴۲)
ترجمه: اُسیر بن جابر میگوید: هنگامی که نیروهای کمکی مردم یمن نزد عمر سمیآمدند، از آنها میپرسید: آیا اویس بن عامر در میان شما وجود دارد؟ تا اینکه نزد اویس رفت و فرمود: تو اویس بن عامری؟ اویس گفت: بلی. فرمود: از قبیلهی مراد و تیرهی قرن هستی؟ گفت: بله. فرمود: تو بیماری برص داشتی و از آن، شفا یافتی و فقط به اندازهی جای یک درهم از آن باقی مانده است؟ گفت: بله. فرمود: مادرت زنده است؟ گفت: بله. فرمود: از رسول الله صشنیدم که میفرمود: «اویس بن عامر از قبیلهی مراد و تیرهی قرن همراه نیروهای کمکی یمن نزد شما میآید. او به بیماری پیسی مبتلا بوده ولی از آن، شفا یافته و فقط به اندازهی جای یک درهم از آن، باقی مانده است. او مادری دارد که بسیار به او نیکی میکند. اگر به الله سوگند یاد کند، الله متعال سوگندش را راست میگرداند؛ اگر امکانی برایت فراهم گردید که برایت طلب مغفرت کند، از او طلب مغفرت کن». پس برایم طلب مغفرت کن. اینگونه اویس برایش طلب مغفرت کرد. آنگاه، عمر ساز او پرسید: کجا میروی؟ گفت: کوفه. عمر فرمود: آیا نامهای برایت به استاندار آن ننویسم؟ گفت: من دوست دارم جزو افراد گمنام و ناشناخته باشم.
و هنگامی که موسم حج سال آینده فرا رسید، مردی از اشراف آنان به حج آمد و از قضا، با عمر سملاقت کرد. عمر ساز او در مورد اویس پرسید. او گفت: هنگامی که من از آنجا آمدم، خانهای محقّر و وسایلی کهنه داشت. عمر سگفت: شنیدم که رسول الله صمیفرمود: «اویس بن عامر از قبیلهی مراد و تیرهی قرن همراه نیروهای کمکی یمن نزد شما میآید. او به بیماری پیسی مبتلا بوده ولی از آن، شفا یافته و فقط به اندازهی جای یک درهم از آن، باقی مانده است. او مادری دارد که بسیار به او نیکی میکند. اگر به الله متعال سوگند یاد کند، الله متعال سوگندش را راست میگرداند. اگر امکانی برایت فراهم گردید که برایت طلب مغفرت کند، از او طلب مغفرت کن». آن مرد، نزد اویس سآمد و گفت: برایم طلب مغفرت کن. اویس س گفت: تو تازه از سفر خوبی آمدهای؛ تو برایم طلب مغفرت کن. آن مرد دوباره گفت: برایم طلب مغفرت کن. اویس بار دیگر گفت: تو تازه از سفر خوبی آمدهای؛ تو برایم طلب مغفرت کن؛ آیا عمر را دیدهای؟ آن مرد گفت: بله. آنگاه، اویس برای او طلب مغفرت نمود. اینگونه بود که مردم اُویس را شناختند و او از آن منطقه رفت.
اُسیر میگوید: من یک چادر گرانقیمت به او اهدا کردم؛ لذا هرکس او را میدید، میگفت: اویس این چادر را از کجا آورده است؟