باب (۱۶): سرکه بهترین خورش است
۱۳۱۵ـ عَن طَلْحَةُ بْنُ نَافِعٍ: أَنَّهُ سَمِعَ جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ ليَقُولُ: أَخَذَ رَسُولُ اللَّهِ صبِيَدِى ذَاتَ يَوْمٍ إِلَى مَنْزِلِهِ، فَأَخْرَجَ إِلَيْهِ فِلَقًا مِنْ خُبْزٍ، فَقَالَ: «مَا مِنْ أُدُمٍ»؟ فَقَالُوا: لاَ، إِلاَّ شَىْءٌ مِنْ خَلٍّ، قَالَ: «فَإِنَّ الْخَلَّ نِعْمَ الأُدُمُ». قَالَ جَابِرٌ: فَمَا زِلْتُ أُحِبُّ الْخَلَّ مُنْذُ سَمِعْتُهَا مِنْ نَبِىِّ اللَّهِ ص، وَقَالَ طَلْحَةُ: مَا زِلْتُ أُحِبُّ الْخَلَّ مُنْذُ سَمِعْتُهَا مِنْ جَابِرٍ. (م/۲۰۵۲)
۱۳۱۵ـ طلحه بن نافع میگوید: شنیدم که جابر بن عبدالله لمیگوید: روزی، رسول الله صدستم را گرفت و مرا به منزلش برد. در آنجا، یک قطعه نان برایش آوردند. پیامبر اکرم صفرمود: «خورشی وجود ندارد»؟ گفتند: نه، فقط اندکی سرکه وجود دارد. رسول الله صفرمود: «سرکه بهترین خورش است».
جابر سمیگوید : از هنگامی که این سخن را از پیامبر اکرم صشنیدم سرکه را دوست دارم. طلحه میگوید: من از زمانی که این حدیث را از جابر شنیدم، سرکه را دوست دارم.