باب (۱۶): فضایل حسن و حسین ل
۱۶۵۲ـ عَنْ سَلَمَةَ بنِ الأَكوَعِ سقَالَ: لَقَدْ قُدْتُ بِنَبِىِّ اللَّهِ صوَالْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ، بَغْلَتَهُ الشَّهْبَاءَ، حَتَّى أَدْخَلْتُهُمْ حُجْرَةَ النَّبِىِّ ص، هَذَا قُدَّامَهُ وَهَذَا خَلْفَهُ. (م/۲۴۲۳)
ترجمه: سلمه بن اکوع میگوید: افسار قاطر سفید رسول الله صرا که پیامبر و حسن و حسین بر آن سوار بودند، گرفتم و آنها را تا حجرهی پیامبر بردم. قابل یاد آوری است که یکی از آنها جلوی پیامبر اکرمص، و دیگری پشت سرش سوار بود.
۱۶۵۳ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: خَرَجْتُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صفِي طَائِفَةٍ مِنَ النَّهَارِ، لاَ يُكَلِّمُنِى وَلاَ أُكَلِّمُهُ، حَتَّى جَاءَ سُوقَ بَنِي قَيْنُقَاعَ، ثُمَّ انْصَرَفَ، حَتَّى أَتَى خِبَاءَ فَاطِمَةَ، فَقَالَ: «أَثَمَّ لُكَعُ؟ أَثَمَّ لُكَعُ»؟ يَعْنِي حَسَنًا، فَظَنَنَّا أَنَّهُ إِنَّمَا تَحْبِسُهُ أُمُّهُ لأَنْ تُغَسِّلَهُ وَتُلْبِسَهُ سِخَابًا، فَلَمْ يَلْبَثْ أَنْ جَاءَ يَسْعَى، حَتَّى اعْتَنَقَ كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا صَاحِبَهُ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «اللَّهُمَّ إِنِّي أُحِبُّهُ، فَأَحِبَّهُ وَأَحْبِبْ مَنْ يُحِبُّهُ». (م/۲۴۲۱)
ترجمه: ابوهریره سمیگوید: در بخشی از روز، همراه رسول الله صبیرون رفتم. در مسیر راه، نه پیامبر اکرم صبا من حرف زد و نه من با ایشان، تا اینکه وارد بازار بنی قینقاع شد و در صحن خانهی فاطمه لنشست و فرمود: «کوچولو اینجا است؟ کوچولو اینجا است»؟ و هدفش حسن س بود. (فاطمه لدر فرستادن طفل، اندکی تأخیر کرد.) راوی میگوید: ما گمان کردیم که مادرش او را نگه داشته تا او را بشوید و گردن بندی به گردنش بیاویزد. اما زیاد طول نکشید که کودک، دوان دوان آمد و یکدیگر را در آغوش گرفتند. رسول الله صفرمود: «بار الها! من او را دوست دارم؛ پس تو او را دوست بدار؛ همچنین هرکس که او را دوست دارد، دوستش بدار».