باب (۱۲): فضایل زبیر بن عوام س
۱۶۴۳ـ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْمُنْكَدِرِ، عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ لقَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ: نَدَبَ رَسُولُ اللَّهِ صالنَّاسَ يَوْمَ الْخَنْدَقِ، فَانْتَدَبَ الزُّبَيْرُ ثُمَّ نَدَبَهُمْ، فَانْتَدَبَ الزُّبَيْرُ، ثُمَّ نَدَبَهُمْ، فَانْتَدَبَ الزُّبَيْرُ، فَقَالَ النَّبِىُّ ص: «لِكُلِّ نَبِىٍّ حَوَارِىٌّ وَحَوَارِىَّ الزُّبَيْرُ». (م/۳۴۱۵)
ترجمه: محمد بن منکدر میگوید: شنیدم که جابر بن عبد الله لگفت: رسول الله صروز جنگ احزاب مردم را تشویق به جهاد نمود. زبیر برخاست و دعوتش را اجابت نمود. دوباره پیامبر اکرم صمردم را تشویق به جهاد نمود. این بار هم زبیر برخاست و دعوتش را اجابت نمود. بار سوم رسول الله صمردم را تشویق به جهاد نمود. این بار هم زبیر برخاست و دعوتش را اجابت نمود. اینجا بود که فرمود: «هر پیامبری، یک حواری (یاور و دوست مخلصی) دارد. و حواری من، زبیر است».
۱۶۴۴ـ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الزُّبَيْرِ لقَالَ: كُنْتُ أَنَا وَعُمَرُ بْنُ أَبِي سَلَمَةَ، يَوْمَ الْخَنْدَقِ، مَعَ النِّسْوَةِ، فِي أُطُمِ حَسَّانٍ، فَكَانَ يُطَأْطِئُ لِي مَرَّةً فَأَنْظُرُ، وَأُطَأْطِئُ لَهُ مَرَّةً فَيَنْظُرُ، فَكُنْتُ أَعْرِفُ أَبِي إِذَا مَرَّ عَلَى فَرَسِهِ فِي السِّلاَحِ، إِلَى بَنِي قُرَيْظَةَ، قَالَ: وَأَخْبَرَنِى عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عُرْوَةَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الزُّبَيْرِ قَالَ: فَذَكَرْتُ ذَلِكَ لأَبِى، فَقَالَ: وَرَأَيْتَنِى يَا بُنَىَّ؟ قُلْتُ: نَعَمْ، قَالَ: أَمَا وَاللَّهِ لَقَدْ جَمَعَ لِي رَسُولُ اللَّهِ صيَوْمَئِذٍ، أَبَوَيْهِ فَقَالَ: «فِدَاكَ أَبِي وَأُمِّى». (م/۲۴۱۶)
ترجمه: عبدالله بن زبیرسمیگوید: روز جنگ احزاب من و عمر بن ابی سلمه در قلعهی حسان، همراه زنان بودیم. پس گاهی او کمرش را خم مینمود و من (از بالای پشتش) نگاه میکردم، و گاهی هم من پشتم را خم مینمودم و او (از بالای پشتم) نگاه میکرد. در آن هنگام، من پدرم ،زبیر، را شناختم که مسلح و سوار بر اسبش بود و به سوی بنی قریظه میرفت. سپس من این ماجرا را برای پدرم تعریف نمودم. پدرم گفت: پسرم! مرا دیدی؟ گفتم: بلی. گفت: سوگند به الله که رسول الله صدر آن روز، پدر و مادرش را یک جا ذکر نمود و فرمود: «پدر و مادرم فدایت باد».
۱۶۴۵ـ عَن عَروَةَ بنِ الزُّبَير قَالَ: قَالَتْ لِي عَائِشَةُ ب: أَبَوَاكَ ـ وَاللَّهِ ـ مِنَ الَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِلَّهِ وَالرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ مَا أَصَابَهُمُ الْقَرْحُ، وَ فِي رِوَايَةٍ: تَعنِي أَبَابَكرٍ وَالزُّبَير ل. (م/۲۴۱۸)
ترجمه: عروه بن زبیر میگوید: عایشه لبه من گفت: سوگند به الله که پدر و پدر بزرگت (زبیر و ابوبکر) جزو کسانی هستند که دعوت پیامبر را (پس از غزوهی احد) بعد از اینکه زخمی شدند، اجابت کردند. و در روایتی آمده است که هدفش، ابوبکر و زبیر بودند. (چرا که اسما دختر ابوبکر، مادر عروه است).
باب (۱۳): فضایل طلحه و زبیر ل
۱۶۴۶ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صكَانَ عَلَى جَبَلِ حِرَاءٍ، فَتَحَرَّكَ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «اسْكُنْ، حِرَاءُ فَمَا عَلَيْكَ إِلاَّ نَبِيٌّ أَوْ صِدِّيقٌ أَوْ شَهِيدٌ» وَعَلَيْهِ النَّبِىُّ ص، وَأَبُو بَكْرٍ وَعُمَرُ وَعُثْمَانُ وَعَلِىٌّ وَطَلْحَةُ وَالزُّبَيْرُ وَسَعْدُ بْنُ أَبِي وَقَّاصٍ ش. (م/۲۴۱٧)
ترجمه: ابوهریره سمیگوید: رسول الله صبالای کوه احد بود که کوه لرزید. رسول اکرم صفرمود: «ای حراء! آرام باش؛ چرا که صرفا روی تو پیامبر، صدیق و شهید، قرار دارد». قابل یادآوری است که پیامبر و ابوبکر و عمر و عثمان و علی و طلحه و زبیر و سعد بن ابی وقاص ش روی آن بودند.