باب (۴۶): داستان ابن صیاد
۲۰۴۱ـ عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّ سقَالَ: خَرَجْنَا حُجَّاجًا أَوْ عُمَّارًا وَمَعَنَا ابْنُ صَائِدٍ، قَالَ: فَنَزَلْنَا مَنْزِلاً، فَتَفَرَّقَ النَّاسُ وَبَقِيتُ أَنَا وَهُوَ، فَاسْتَوْحَشْتُ مِنْهُ وَحْشَةً شَدِيدَةً مِمَّا يُقَالُ عَلَيْهِ، قَالَ: وَجَاءَ بِمَتَاعِهِ فَوَضَعَهُ مَعَ مَتَاعِي فَقُلْتُ: إِنَّ الْحَرَّ شَدِيدٌ، فَلَوْ وَضَعْتَهُ تَحْتَ تِلْكَ الشَّجَرَةِ، قَالَ فَفَعَلَ، قَالَ: فَرُفِعَتْ لَنَا غَنَمٌ، فَانْطَلَقَ فَجَاءَ بِعُسٍّ، فَقَالَ: اشْرَبْ أَبَا سَعِيدٍ فَقُلْتُ: إِنَّ الْحَرَّ شَدِيدٌ وَاللَّبَنُ حَارٌّ، مَا بِي إِلاَّ أَنِّي أَكْرَهُ أَنْ أَشْرَبَ عَنْ يَدِهِ ـ أَوْ قَالَ آخُذَ عَنْ يَدِهِ ـ فَقَالَ: أَبَا سَعِيدٍ لَقَدْ هَمَمْتُ أَنْ آخُذَ حَبْلاً فَأُعَلِّقَهُ بِشَجَرَةٍ ثُمَّ أَخْتَنِقَ مِمَّا يَقُولُ لِي النَّاسُ، يَا أَبَا سَعِيدٍ مَنْ خَفِىَ عَلَيْهِ حَدِيثُ رَسُولِ اللَّهِ صمَا خَفِىَ عَلَيْكُمْ، مَعْشَرَ الأَنْصَارِ، أَلَسْتَ مِنْ أَعْلَمِ النَّاسِ بِحَدِيثِ رَسُولِ اللَّهِ ص؟ أَلَيْسَ قَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «هُوَ كَافِرٌ» وَأَنَا مُسْلِمٌ؟ أَوَلَيْسَ قَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «هُوَ عَقِيمٌ لاَ يُولَدُ لَهُ» وَقَدْ تَرَكْتُ وَلَدِى بِالْمَدِينَةِ؟ أَوَ لَيْسَ قَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «لاَ يَدْخُلُ الْمَدِينَةَ وَلاَ مَكَّةَ» وَقَدْ أَقْبَلْتُ مِنَ الْمَدِينَةِ وَأَنَا أُرِيدُ مَكَّةَ؟ قَالَ أَبُو سَعِيدٍ الْخُدْرِىُّ: حَتَّى كِدْتُ أَنْ أَعْذِرَهُ، ثُمَّ قَالَ: أَمَا، وَاللَّهِ، إِنِّي لأَعْرِفُهُ وَأَعْرِفُ مَوْلِدَهُ وَأَيْنَ هُوَ الآنَ، قَالَ: قُلْتُ لَهُ: تَبًّا لَكَ، سَائِرَ الْيَوْمِ. (م/۲٩۲٧)
ترجمه: ابو سعید خدری سمیگوید: ما برای انجام حج یا عمره (از مدینه) بیرون رفتیم؛ ابن صیاد هم در این سفر، ما را همراهی میکرد. در مسیر راه، برای استراحت، توقف نمودیم و مردم، پراکنده شدند و فقط من و او ماندیم. به علت سخنانی که مردم علیه او میگفتند، بسیار وحشت کردم و از او ترسیدم. او وسایلش را آورد و با وسایل من گذاشت. من گفتم: گرما بسیار شدید است؛ اگر ممکن است آنها را زیر آن درخت بگذارید. او این کار را انجام داد. سپس، گلهای گوسفند، ظاهر شد. او رفت و یک ظرف بزرگ شیر آورد و گفت: ای ابوسعید! بنوش. من گفتم: گرما شدید است و شیرها گرماند. اما واقعیت این است که من دوست نداشتم که از دستش، چیزی بنوشم یا چیزی بگیرم. سپس او گفت: ای ابو سعید! از حرفهای مردم در مورد من، تصمیم گرفتم تا ریسمانی بردارم و آن را به درختی آویزان کنم و خودم را خفه کنم. ای ابو سعید! اگر احادیث رسول الله صبرای برخی از مردم، پنهان مانده است، برای شما گروه انصار، پنهان نیستند؛ آیا تو یکی از داناترین مردم نسبت به احادیث رسول الله صنیستی؟ مگر نه این است که رسول الله صفرمود: «دجال، کافر است» حال آنکه من مسلمانم؟ مگر نه این است که رسول الله صفرمود: «او عقیم است و بچهای ندارد» در حالی که من فرزندم را در مدینه گذاشتهام؟ مگر نه این است که رسول الله صفرمود: «او وارد مدینه و مکه نمیشود» حال آنکه من از مدینه میآیم و میخواهم به مکه بروم؟ ابو سعید میگوید: او به اندازهای صحبت کرد که نزدیک بود عذرش را بپذیرم. اما سرانجام، او گفت: من دجال، محل تولد او و مکان فعلیاش را میدانم. ابو سعید میگوید: به او گفتم: برای همیشه، هلاک و نابود شوی.
(در مورد اینکه ابن صیاد همان دجال است یا نه؟ اختلافات زیادی در سخنان گذشتگان به چشم میخورد؛ ولی پر واضح است که ابن صیاد یکی از دجالان و کذابان روزگار بوده است.)
۲۰۴۲ـ عَنْ أَبِي سَعِيدٍ س: أَنَّ ابْنَ صَيَّادٍ سَأَلَ النَّبِيَّ صعَنْ تُرْبَةِ الْجَنَّةِ، فَقَالَ: «دَرْمَكَةٌ بَيْضَاءُ، مِسْكٌ خَالِصٌ». (م/۲٩۲۸)
ترجمه: از ابو سعید خدری سروایت است که ابن صیاد از نبی اکرم صدر مورد خاک بهشت پرسید؛ پیامبر اکرم صفرمود: «مانند آرد، سفید، و مانند مُشک، خوشبو است».
۲۰۴۳ـ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْمُنْكَدِرِ قَالَ: رَأَيْتُ جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ يَحْلِفُ بِاللَّهِ أَنَّ ابْنَ صَائِدٍ الدَّجَّالُ، فَقُلْتُ: أَتَحْلِفُ بِاللَّهِ؟ قَالَ: إِنِّي سَمِعْتُ عُمَرَ يَحْلِفُ عَلَى ذَلِكَ عِنْدَ النَّبِيِّ صفَلَمْ يُنْكِرْهُ النَّبِيُّ ص. (م/۲٩۲٩)
ترجمه: محمد بن منکدر میگوید: جابر بن عبدلله را دیدم که به لفظ جلاله، سوگند یاد میکند و میگوید: ابن صیاد همان دجال است. گفتم: به لفظ جلاله، سوگند یاد میکنی؟ گفت: شنیدم که عمر سدر این مورد، نزد نبی اکرم صسوگند یاد نمود و نبی اکرم صآن را رد نکرد.
۲۰۴۴ـ عَن عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ: أَخْبَرَهُ أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ لانْطَلَقَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صفِي رَهْطٍ قِبَلَ ابْنِ صَيَّادٍ حَتَّى وَجَدَهُ يَلْعَبُ مَعَ الصِّبْيَانِ عِنْدَ أُطُمِ بَنِي مَغَالَةَ، وَقَدْ قَارَبَ ابْنُ صَيَّادٍ، يَوْمَئِذٍ، الْحُلُمَ، فَلَمْ يَشْعُرْ حَتَّى ضَرَبَ رَسُولُ اللَّهِ صظَهْرَهُ بِيَدِهِ، ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلاِبْنِ صَيَّادٍ: «أَتَشْهَدُ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ»؟ فَنَظَرَ إِلَيْهِ ابْنُ صَيَّادٍ فَقَالَ: أَشْهَدُ أَنَّكَ رَسُولُ الأُمِّيِّينَ، فَقَالَ ابْنُ صَيَّادٍ لِرَسُولِ اللَّهِ ص: أَتَشْهَدُ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ؟ فَرَفَضَهُ رَسُولُ اللَّهِ صوَقَالَ: «آمَنْتُ بِاللَّهِ وَبِرُسُلِهِ»، ثُمَّ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص: «مَاذَا تَرَى» قَالَ ابْنُ صَيَّادٍ: يَأْتِينِي صَادِقٌ وَكَاذِبٌ، فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص: «خُلِّطَ عَلَيْكَ الأَمْرُ»، ثُمَّ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص: «إِنِّى قَدْ خَبَأْتُ لَكَ خَبِيئًا» فَقَالَ ابْنُ صَيَّادٍ: هُوَ الدُّخُّ، فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص: «اخْسَأْ، فَلَنْ تَعْدُوَ قَدْرَكَ» فَقَالَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ: ذَرْنِى، يَا رَسُولَ اللَّهِ أَضْرِبْ عُنُقَهُ، فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص: «إِنْ يَكُنْهُ فَلَنْ تُسَلَّطَ عَلَيْهِ، وَإِنْ لَمْ يَكُنْهُ فَلاَ خَيْرَ لَكَ فِي قَتْلِهِ» وَقَالَ سَالِمُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ: سَمِعْتُ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عُمَرَ يَقُولُ: انْطَلَقَ بَعْدَ ذَلِكَ رَسُولُ اللَّهِ صوَأُبَىُّ بْنُ كَعْبٍ الأَنْصَارِىُّ إِلَى النَّخْلِ الَّتِي فِيهَا ابْنُ صَيَّادٍ، حَتَّى إِذَا دَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ صالنَّخْلَ، طَفِقَ يَتَّقِى بِجُذُوعِ النَّخْلِ، وَهُوَ يَخْتِلُ أَنْ يَسْمَعَ مِنِ ابْنِ صَيَّادٍ شَيْئًا، قَبْلَ أَنْ يَرَاهُ ابْنُ صَيَّادٍ، فَرَآهُ رَسُولُ اللَّهِ صوَهُوَ مُضْطَجِعٌ عَلَى فِرَاشٍ فِي قَطِيفَةٍ، لَهُ فِيهَا زَمْزَمَةٌ، فَرَأَتْ أُمُّ ابْنِ صَيَّادٍ رَسُولَ اللَّهِ صوَهُوَ يَتَّقِى بِجُذُوعِ النَّخْلِ، فَقَالَتْ لاِبْنِ صَيَّادٍ: يَا صَافِ ـ وَهُوَ اسْمُ ابْنِ صَيَّادٍ ـ هَذَا مُحَمَّدٌ، فَثَارَ ابْنُ صَيَّادٍ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «لَوْ تَرَكَتْهُ بَيَّنَ». قَالَ سَالِمٌ: قَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عُمَرَ: فَقَامَ رَسُولُ اللَّهِ صفِي النَّاسِ فَأَثْنَى عَلَى اللَّهِ بِمَا هُوَ أَهْلُهُ، ثُمَّ ذَكَرَ الدَّجَّالَ فَقَالَ: «إِنِّى لأُنْذِرُكُمُوهُ، مَا مِنْ نَبِىٍّ إِلاَّ وَقَدْ أَنْذَرَهُ قَوْمَهُ، لَقَدْ أَنْذَرَهُ نُوحٌ قَوْمَهُ، وَلَكِنْ أَقُولُ لَكُمْ فِيهِ قَوْلاً لَمْ يَقُلْهُ نَبِيٌّ لِقَوْمِهِ، تَعَلَّمُوا أَنَّهُ أَعْوَرُ، وَأَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى لَيْسَ بِأَعْوَرَ» قَالَ ابْنُ شِهَابٍ وَأَخْبَرَنِى عُمَرُ بْنُ ثَابِتٍ الأَنْصَارِىُّ أَنَّهُ أَخْبَرَهُ بَعْضُ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ ص: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ، يَوْمَ حَذَّرَ النَّاسَ الدَّجَّالَ: «إِنَّهُ مَكْتُوبٌ بَيْنَ عَيْنَيْهِ كَافِرٌ، يَقْرَؤُهُ مَنْ كَرِهَ عَمَلَهُ، أَوْ يَقْرَؤُهُ كُلُّ مُؤْمِنٍ» وَقَالَ: «تَعَلَّمُوا أَنَّهُ لَنْ يَرَى أَحَدٌ مِنْكُمْ رَبَّهُ ﻷحَتَّى يَمُوتَ». (م/۲٩۳۱)
ترجمه: عبد الله بن عمر لمیگوید: عمر بن خطاب سبا گروهی از صحابه، همراه رسول الله صبه طرف ابن صیاد رفت؛ ابن صیاد که در آن وقت، نزدیک به بلوغ بود، با جمعی از بچهها در قِلاع بنی مغاله، مشغول بازی بود و متوجه آمدن رسول الله صنشد، تا اینکه پیامبر اکرم صبا زدن دست خود، او را متوجه خویش ساخت و فرمود: «آیا گواهی میدهی که من، پیامبر الله هستم»؟ ابن صیاد نگاهی به پیامبر کرد و گفت: «آری، گواهی میدهم که تو رسول اُمّیها هستی». سپس، از رسول الله صپرسید: آیا تو گواهی میدهی که من، (ابن صیاد) پیامبر الله هستم؟ رسول الله صسخنش را رد کرد و فرمود: «من به الله و پیامبرانش، ایمان دارم». سپس، پیامبر اکرم صپرسید: «چه میبینی»؟ ابن صیاد گفت: افراد راستگو و دروغگو نزد من میآیند. رسول الله صفرمود: «امر برای تو مشتبه شده است». سپس، فرمود: «من چیزی برایت پنهان کردهام؛ آیا میتوانی بگویی چیست»؟ ابن صیاد گفت: دُخ. (منظور سورهی دخان بود.) رسول الله صفرمود: «الله متعال تو را خوارکند، تو از حد خود، نمیتوانی تجاوز کنی». عمر سعرض کرد: یا رسول الله! اجازه بده تا گردنش را بزنم. رسول الله صفرمود: «اگر او دجال باشد، از بین بردن او، کار تو نیست و اگر نباشد، کشتن او برای تو سودی ندارد».
سالم بن عبد الله میگوید: شنیدم که عبد الله بن عمر لمیگفت: بعد از آن، رسول الله صو ابی بن کعب انصاری به طرف باغ نخلی رفتند که ابن صیاد در آنجا بود. پیامبر صخودش را پشت تنهی درختان نخل پنهان مینمود و میخواست اینگونه بدون اینکه ابن صیاد او را ببیند، سخنانش را بشنود. رسول الله صابن صیاد را دید که خودش را در چادری پیچیده و دراز کشیده بود و چیزی را زمزمه میکرد. رسول الله صبا اینکه خود را پشت تنهی درختان نخل، پنهان کرده بود، مادر ابن صیاد او را دید و به فرزندش گفت: ای صاف! این، محمد است. ابن صیاد فوراً بلند شد. رسول الله صفرمود: «اگر مادرش او را به حال خود میگذاشت، همه چیز، روشن میشد».
سالم میگوید: ابن عمر ل گفت: سپس رسول الله صدر میان مردم، برخاست و آنطور که شایستهی الله متعال است، او را حمد و ثنا گفت و سخن از دجال به میان آورد و فرمود: «من شما را از او بر حذر میدارم. و بدانید که هیچ پیامبری نیامده مگر اینکه قومش را از او برحذر داشته است؛ از آن جمله، نوح نیز قومش را برحذر داشته است؛ اما من دربارهی او سخنی میگویم که هیچ پیامبری برای قومش نگفته است. به یاد داشته باشید که دجال، یک چشم و احول است؛ ولی الله متعال، چنین نیست». (زمانی که دجال میآید، ادعای خدایی میکند).
ابن شهاب زهری میگوید: عمر بن ثابت انصاری به من گفت: یکی از یاران نبی اکرم صبرایم بیان نمود که: هنگامی که رسول الله صمردم را از دجال برحذر داشت، فرمود: «بر پیشانی دجال، کافر نوشته شده است، طوری که هرکس که اعمال او را نمیپسندد یا هر مؤمن میتواند آن را بخواند». و همچنین فرمود: «این نکته را به یاد داشته باشید که هیچ یک از شما تا هنگامی که نمرده است، نمیتواند پروردگارش را ببیند».
۲۰۴۵ـ عَن ابْنِ عَوْنٍ عَنْ نَافِعٍ قَالَ: كَانَ نَافِعٌ يَقُولُ: ابْنُ صَيَّادٍ، قَالَ: قَالَ ابْنُ عُمَرَ: لَقِيتُهُ مَرَّتَيْنِ، قَالَ: فَلَقِيتُهُ فَقُلْتُ لِبَعْضِهِمْ: هَلْ تَحَدَّثُونَ أَنَّهُ هُوَ؟ قَالَ: لاَ وَاللَّهِ، قَالَ: قُلْتُ: كَذَبْتَنِى، وَاللَّهِ لَقَدْ أَخْبَرَنِى بَعْضُكُمْ أَنَّهُ لَنْ يَمُوتَ حَتَّى يَكُونَ أَكْثَرَكُمْ مَالاً وَوَلَدًا، فَكَذَلِكَ هُوَ زَعَمُوا الْيَوْمَ، قَالَ: فَتَحَدَّثْنَا ثُمَّ فَارَقْتُهُ، قَالَ: فَلَقِيتُهُ لَقْيَةً أُخْرَى وَقَدْ نَفَرَتْ عَيْنُهُ، قَالَ: فَقُلْتُ: مَتَى فَعَلَتْ عَيْنُكَ مَا أَرَى؟ قَالَ: لاَ أَدْرِى قَالَ: قُلْتُ: لاَ تَدْرِى وَهِىَ فِي رَأْسِكَ؟ قَالَ: إِنْ شَاءَ اللَّهُ خَلَقَهَا فِي عَصَاكَ هَذِهِ، قَالَ: فَنَخَرَ كَأَشَدِّ نَخِيرِ حِمَارٍ سَمِعْتُ، قَالَ: فَزَعَمَ بَعْضُ أَصْحَابِى أَنِّي ضَرَبْتُهُ بِعَصًا كَانَتْ مَعِىَ حَتَّى تَكَسَّرَتْ، أَنَا، وَوَاللَّهِ مَا شَعَرْتُ، قَالَ: وَجَاءَ حَتَّى دَخَلَ عَلَى أُمِّ الْمُؤْمِنِينَ فَحَدَّثَهَا فَقَالَتْ: مَا تُرِيدُ إِلَيْهِ؟ أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّهُ قَدْ قَالَ: «إِنَّ أَوَّلَ مَا يَبْعَثُهُ عَلَى النَّاسِ غَضَبٌ يَغْضَبُهُ». (م/۲٩۳۲)
ترجمه: ابن عون میگوید: نافع او را ابن صیاد میدانست و روایت میکرد که ابن عمر گفت: من ابن صیاد را دوبار، ملاقات نمودم؛ یک بار که او را دیدم، به یکی از همراهانش گفتم: آیا شما او را دجال میدانید؟ جواب داد: نه، سوگند به الله. من گفتم: دروغ میگویی؛ سوگند به الله، شما بودید که به من گفتید: او نمیمیرد تا اینکه اموال و فرزندانش بیشتر از همهی شما می-شود. و گمان مردم هم همین است که او امروز، چنین وضعیتی دارد. ابن عمر لمیگوید: بعد از این که صحبت کردیم، از او جدا شدم.
بار دوم او را دیدم در حالی که چشمش ورم کرده و بر آمده بود. گفتم: چه مدت است که چشمات چنین وضعیتی دارد؟ گفت: نمیدانم. گفتم: چگونه نمیدانی در حالی که در سرت وجود دارد؟ (بسیار به تو نزدیک است). گفت: امیدوارم که الله متعال در این عصایت (که به تو خیلی نزدیک است) یک چشم معیوب خلق کند. (بدون اینکه تو متوجه شوی). سپس خرناسهای کشید که مثل شدیدترین آواز یک الاغ بود که تاکنون شنیدهام. ابن عمر میگوید: بعضی از همراهانم میگویند: من او را با عصایی که در دست داشتم، زدم تا جایی که عصا شکست؛ ولی به الله سوگند، من احساس نکردم که او را زدم.
نافع میگوید: آنگاه ابن عمر لنزد ام المؤمنین (خواهرش حفصه) لآمد و ماجرا را برایش بیان کرد. حفصه لگفت: با او چه کار کردی؟ مگر نمیدانی که رسول الله صفرمود: «نخستین چیزی که باعث ظهور وی در میان مردم میگردد، خشمگین شدن اوست».
۲۰۴۶ـ عَنْ حُذَيْفَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «لأَنَا أَعْلَمُ بِمَا مَعَ الدَّجَّالِ مِنْهُ، مَعَهُ نَهْرَانِ يَجْرِيَانِ، أَحَدُهُمَا، رَأْىَ الْعَيْنِ مَاءٌ أَبْيَضُ، وَالآخَرُ، رَأْىَ الْعَيْنِ نَارٌ تَأَجَّجُ، فَإِمَّا أَدْرَكَنَّ أَحَدٌ فَلْيَأْتِ النَّهْرَ الَّذِي يَرَاهُ نَارًا، وَلْيُغَمِّضْ، ثُمَّ لْيُطَأْطِئْ رَأْسَهُ فَيَشْرَبَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مَاءٌ بَارِدٌ، وَإِنَّ الدَّجَّالَ مَمْسُوحُ الْعَيْنِ، عَلَيْهَا ظَفَرَةٌ غَلِيظَةٌ، مَكْتُوبٌ بَيْنَ عَيْنَيْهِ كَافِرٌ، يَقْرَؤُهُ كُلُّ مُؤْمِنٍ، كَاتِبٍ وَغَيْرِ كَاتِبٍ». (م/۲٩۳۴)
ترجمه: حذیفه سمیگوید: رسول الله ص فرمود: «من بهتر از خودِ دجال میدانم که او چه چیزی همراه خود دارد؛ او دو نهر جاری همراه خود دارد که یکی را چشم به ظاهر آب سفید میبیند؛ و دیگری را چشم به ظاهر، آتشی شعله ور میبیند. پس اگر کسی زمانش را دریافت، به نهری برود که آن را آتش میبیند. سپس چشمانش را ببندد و سرش را پایین کند و از آن بنوشد؛ چرا که در حقیقت، آبی سرد است (و در بعضی از روایات آمده است که: «بهشت او جهنم، و جهنم او بهشت است».) و باید بدانید که محل یک چشم دجال، صاف است و پوستی کلفت بالای آن را گرفته است و بر پیشانیاش کافر نوشته شده است که هر مؤمن درس خوانده و نخوانده میتواند آن را بخواند».
۲۰۴٧ـ عَنْ حُذَيْفَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «الدَّجَّالُ أَعْوَرُ الْعَيْنِ الْيُسْرَى، جُفَالُ الشَّعَرِ، مَعَهُ جَنَّةٌ وَنَارٌ، فَنَارُهُ جَنَّةٌ وَجَنَّتُهُ نَارٌ». (م/۲٩۳۴)
ترجمه: از حذیفه سروایت است که رسول الله ص فرمود: «چشم چپ دجال، کور است؛ موهای زیادی دارد و بهشت و دوزخی، همراه خود دارد؛ جهنم او بهشت، و بهشت او جهنم است».
۲۰۴۸ـ عَنِ النَّوَّاسِ بْنِ سَمْعَانَ سقَالَ: ذَكَرَ رَسُولُ اللَّهِ صالدَّجَّالَ ذَاتَ غَدَاةٍ، فَخَفَّضَ فِيهِ وَرَفَّعَ، حَتَّى ظَنَنَّاهُ فِي طَائِفَةِ النَّخْلِ، فَلَمَّا رُحْنَا إِلَيْهِ عَرَفَ ذَلِكَ فِينَا، فَقَالَ: «مَا شَأْنُكُمْ» قُلْنَا: يَا رَسُولَ اللَّهِ ذَكَرْتَ الدَّجَّالَ غَدَاةً فَخَفَّضْتَ فِيهِ وَرَفَّعْتَ، حَتَّى ظَنَنَّاهُ فِي طَائِفَةِ النَّخْلِ، فَقَالَ: «غَيْرُ الدَّجَّالِ أَخْوَفُنِي عَلَيْكُمْ، إِنْ يَخْرُجْ، وَأَنَا فِيكُمْ، فَأَنَا حَجِيجُهُ دُونَكُمْ، وَإِنْ يَخْرُجْ، وَلَسْتُ فِيكُمْ، فَامْرُؤٌ حَجِيجُ نَفْسِهِ، وَاللَّهُ خَلِيفَتِي عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ، إِنَّهُ شَابٌّ قَطَطٌ، عَيْنُهُ طَافِئَةٌ، كَأَنِّى أُشَبِّهُهُ بِعَبْدِ الْعُزَّى بْنِ قَطَنٍ، فَمَنْ أَدْرَكَهُ مِنْكُمْ فَلْيَقْرَأْ عَلَيْهِ فَوَاتِحَ سُورَةِ الْكَهْفِ، إِنَّهُ خَارِجٌ خَلَّةً بَيْنَ الشَّأْمِ وَالْعِرَاقِ، فَعَاثَ يَمِينًا وَعَاثَ شِمَالاً، يَا عِبَادَ اللَّهِ فَاثْبُتُوا» قُلْنَا: يَا رَسُولَ اللَّهِ وَمَا لَبْثُهُ فِي الأَرْضِ؟ قَالَ: «أَرْبَعُونَ يَوْمًا: يَوْمٌ كَسَنَةٍ، وَيَوْمٌ كَشَهْرٍ، وَيَوْمٌ كَجُمُعَةٍ، وَسَائِرُ أَيَّامِهِ كَأَيَّامِكُمْ» قُلْنَا: يَا رَسُولَ اللَّهِ، فَذَلِكَ الْيَوْمُ الَّذِي كَسَنَةٍ، أَتَكْفِينَا فِيهِ صَلاَةُ يَوْمٍ؟ قَالَ: «لاَ اقْدُرُوا لَهُ قَدْرَهُ» قُلْنَا: يَا رَسُولَ اللَّهِ وَمَا إِسْرَاعُهُ فِي الأَرْضِ؟ قَالَ: «كَالْغَيْثِ اسْتَدْبَرَتْهُ الرِّيحُ، فَيَأْتِى عَلَى الْقَوْمِ فَيَدْعُوهُمْ، فَيُؤْمِنُونَ بِهِ وَيَسْتَجِيبُونَ لَهُ، فَيَأْمُرُ السَّمَاءَ فَتُمْطِرُ، وَالأَرْضَ فَتُنْبِتُ، فَتَرُوحُ عَلَيْهِمْ سَارِحَتُهُمْ، أَطْوَلَ مَا كَانَتْ ذُرًا، وَأَسْبَغَهُ ضُرُوعًا، وَأَمَدَّهُ خَوَاصِرَ، ثُمَّ يَأْتِى الْقَوْمَ، فَيَدْعُوهُمْ فَيَرُدُّونَ عَلَيْهِ قَوْلَهُ، فَيَنْصَرِفُ عَنْهُمْ، فَيُصْبِحُونَ مُمْحِلِينَ لَيْسَ بِأَيْدِيهِمْ شَيْءٌ مِنْ أَمْوَالِهِمْ، وَيَمُرُّ بِالْخَرِبَةِ فَيَقُولُ لَهَا: أَخْرِجِى كُنُوزَكِ، فَتَتْبَعُهُ كُنُوزُهَا كَيَعَاسِيبِ النَّحْلِ، ثُمَّ يَدْعُو رَجُلاً مُمْتَلِئًا شَبَابًا، فَيَضْرِبُهُ بِالسَّيْفِ فَيَقْطَعُهُ جَزْلَتَيْنِ رَمْيَةَ الْغَرَضِ، ثُمَّ يَدْعُوهُ فَيُقْبِلُ وَيَتَهَلَّلُ وَجْهُهُ، يَضْحَكُ، فَبَيْنَمَا هُوَ كَذَلِكَ إِذْ بَعَثَ اللَّهُ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ، فَيَنْزِلُ عِنْدَ الْمَنَارَةِ الْبَيْضَاءِ شَرْقِىَّ دِمَشْقَ، بَيْنَ مَهْرُودَتَيْنِ، وَاضِعًا كَفَّيْهِ عَلَى أَجْنِحَةِ مَلَكَيْنِ، إِذَا طَأْطَأَ رَأَسَهُ قَطَرَ، وَإِذَا رَفَعَهُ تَحَدَّرَ مِنْهُ جُمَانٌ كَاللُّؤْلُؤِ، فَلاَ يَحِلُّ لِكَافِرٍ يَجِدُ رِيحَ نَفَسِهِ إِلاَّ مَاتَ، وَنَفَسُهُ يَنْتَهِى حَيْثُ يَنْتَهِى طَرْفُهُ، فَيَطْلُبُهُ حَتَّى يُدْرِكَهُ بِبَابِ لُدٍّ، فَيَقْتُلُهُ، ثُمَّ يَأْتِى عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ قَوْمٌ قَدْ عَصَمَهُمُ اللَّهُ مِنْهُ، فَيَمْسَحُ عَنْ وُجُوهِهِمْ وَيُحَدِّثُهُمْ بِدَرَجَاتِهِمْ فِي الْجَنَّةِ، فَبَيْنَمَا هُوَ كَذَلِكَ إِذْ أَوْحَى اللَّهُ إِلَى عِيسَى: إِنِّي قَدْ أَخْرَجْتُ عِبَادًا لِي، لاَ يَدَانِ لأَحَدٍ بِقِتَالِهِمْ، فَحَرِّزْ عِبَادِى إِلَى الطُّورِ، وَيَبْعَثُ اللَّهُ يَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ «وَهُمْ مِنْ كُلِّ حَدَبٍ يَنْسِلُونَ» [الانبياء: ٩۶] ﴿وَهُم مِّن كُلِّ حَدَبٖ يَنسِلُونَ﴾[الأنبیاء: ٩۶]. فَيَمُرُّ أَوَائِلُهُمْ عَلَى بُحَيْرَةِ طَبَرِيَّةَ، فَيَشْرَبُونَ مَا فِيهَا، وَيَمُرُّ آخِرُهُمْ فَيَقُولُونَ: لَقَدْ كَانَ بِهَذِهِ، مَرَّةً، مَاءٌ، وَيُحْصَرُ نَبِيُّ اللَّهُ عِيسَى ابن مريم وَأَصْحَابُهُ، حَتَّى يَكُونَ رَأْسُ الثَّوْرِ لأَحَدِهِمْ خَيْرًا مِنْ مِائَةِ دِينَارٍ لأَحَدِكُمُ الْيَوْمَ، فَيَرْغَبُ نَبِيُّ اللَّهِ عِيسَى ابن مريم وَأَصْحَابُهُ، فَيُرْسِلُ اللَّهُ عَلَيْهُمُ النَّغَفَ فِي رِقَابِهِمْ، فَيُصْبِحُونَ فَرْسَى كَمَوْتِ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ، ثُمَّ يَهْبِطُ نَبِيُّ اللَّهِ عِيسَى وَأَصْحَابُهُ إِلَى الأَرْضِ، فَلاَ يَجِدُونَ فِي الأَرْضِ مَوْضِعَ شِبْرٍ إِلاَّ مَلأَهُ زَهَمُهُمْ وَنَتْنُهُمْ، فَيَرْغَبُ نَبِيُّ اللَّهِ عِيسَى وَأَصْحَابُهُ إِلَى اللَّهِ، فَيُرْسِلُ اللَّهُ طَيْرًا كَأَعْنَاقِ الْبُخْتِ، فَتَحْمِلُهُمْ فَتَطْرَحُهُمْ حَيْثُ شَاءَ اللَّهُ، ثُمَّ يُرْسِلُ اللَّهُ مَطَرًا لاَ يَكُنُّ مِنْهُ بَيْتُ مَدَرٍ وَلاَ وَبَرٍ، فَيَغْسِلُ الأَرْضَ حَتَّى يَتْرُكَهَا كَالزَّلَفَةِ، ثُمَّ يُقَالُ لِلأَرْضِ: أَنْبِتِى ثَمَرَتَكِ، وَرُدِّى بَرَكَتَكِ، فَيَوْمَئِذٍ تَأْكُلُ الْعِصَابَةُ مِنَ الرُّمَّانَةِ، وَيَسْتَظِلُّونَ بِقِحْفِهَا، وَيُبَارَكُ فِي الرِّسْلِ، حَتَّى أَنَّ اللِّقْحَةَ مِنَ الإِبِلِ لَتَكْفِى الْفِئَامَ مِنَ النَّاسِ، وَاللِّقْحَةَ مِنَ الْبَقَرِ لَتَكْفِى الْقَبِيلَةَ مِنَ النَّاسِ، وَاللِّقْحَةَ مِنَ الْغَنَمِ لَتَكْفِى الْفَخِذَ مِنَ النَّاسِ، فَبَيْنَمَا هُمْ كَذَلِكَ إِذْ بَعَثَ اللَّهُ رِيحًا طَيِّبَةً فَتَأْخُذُهُمْ تَحْتَ آبَاطِهِمْ، فَتَقْبِضُ رُوحَ كُلِّ مُؤْمِنٍ وَكُلِّ مُسْلِمٍ، وَيَبْقَى شِرَارُ النَّاسِ، يَتَهَارَجُونَ فِيهَا تَهَارُجَ الْحُمُرِ، فَعَلَيْهِمْ تَقُومُ السَّاعَةُ». (م/۲٩۳٧)
ترجمه: نواس بن سمعان سمیگوید: یک صبح، رسول الله صسخن از دجال به میان آورد و او را کوچک و حقیر شمرد؛ اما فتنهاش را بزرگ دانست و به اندازهای صحبت نمود که ما گمان کردیم شاید در میان انبوه درختان خرما باشد. پس هنگامی که ما به سوی او رفتیم، رسول الله صمتوجه شد و فرمود: «چکار میکنید»؟ گفتیم: یا رسول الله! صبح، شما در مورد دجال صحبت نمودید و او را کوچک و حقیر شمردید؛ اما فتنهاش را بزرگ دانستید و به اندازهای صحبت نمودید که ما گمان کردیم شاید در میان انبوه درختان خرما باشد. رسول الله صفرمود: «آنچه من برای شما بیم آن را دارم، دجال نیست؛ زیرا اگر دجال ظهور کند و من در میان شما باشم، من با او با حجت و دلیل، مبارزه میکنم و از شما دفاع مینمایم؛ و اگر ظهور کند و من در میان شما نباشم، پس هر شخصی باید از خودش دفاع کند و الله متعال خلیفهی من بر هر مسلمان است. (مسلمان را کمک میکند.) شما باید بدانید که دجال، جوانی است که موهای بسیار مجعدی دارد و یک چشمش برآمده است؛ من او را شبیه عبد العزی بن قطن میدانم. پس هرکس از شما او را دریافت، آیات نخست سورهی کهف را بخواند. او در راهی، میان شام و عراق، ظهور میکند و چپ و راست، فساد میکند؛ ای بندگان الله! ثابت قدم باشید».
راوی میگوید: ما عرض کردیم: یا رسول الله! چقدر روی زمین میماند؟ فرمود: «چهل روز؛ یک روزش به اندازهی یک سال، یک روزش به اندازهی یک ماه، یک روزش به اندازهی یک هفته، و روزهای دیگرش به اندازهی روزهای شماست».
عرض کردیم: یا رسول الله! آیا در آن روزی که به اندازهی یک سال است، نماز یک روز برای ما کافی است؟ فرمود: «نه. آن روز را اندازه بگیرید». «در هر بیست و چهار ساعت آن، بر اساس اوقات روزهای عادی، پنج بار، نماز بخوانید».
گفتیم: یا رسول الله! شتاب حرکت او روی زمین چقدر است؟ فرمود: «او مانند بارانی که باد به همراه دارد، حرکت میکند؛ او نزد هر گروهی که میرود، آنها را دعوت میکند و آنان به او ایمان میآورند و دعوت او را میپذیرند؛ آنگاه، وی به آسمان دستور میدهد و باران میبارد، و به زمین دستور میدهد و زمین هم گیاه میرویاند؛ لذا چهارپایانشان، شبها، چاقتر، پر شیرتر و سیرتر از هر وقت دیگر، برمیگردند.
سپس نزد گروهی دیگر میرود و آنها را دعوت میدهد؛ آنان سخنش را نمیپذیرند. او روی گردانی میکند و میرود. آنگاه آنان دچار خشکسالی شده و همه ی اموال آنها نابود میگردد. سپس دجال از کنار ویرانهای عبور میکند و خطاب به او میگوید: گنجهایت را بیرون کن. پس گنجهایش مانند زنبورهای عسل بدنبال وی راه میافتد. سپس مردی را که در عنفوان جوانی است، صدا میکند و با شمشیرش زده و دو نیمش میکند و نیمههایش در فاصلهای به اندازهی فاصلهی چیزی که نشانه و هدف تیر اندازی است، میافتند. آنگاه دوباره او را صدا میزند. آن جوان میآید در حالی که میخندد و چهرهاش از خوشحالی میدرخشد.
در همین اثنا، الله متعال عیسی بن مریم ÷ را میفرستد؛ وی که دو لباسِ رنگ شدهی با وَرَس و زعفران به تن دارد، در کنار منارهی سفید در شرق دمشق، فرود میآید در حالی که کف دستهایش را بر بالهای دو فرشته گذاشته است؛ هرگاه، سرش را پایین میکند، قطرههای آب از آن میچکد؛ و هنگامی که سرش را بلند مینماید، دانههای نقرهای رنگ مانند لؤلؤ (آب زلال و روشن) از آن، پایین میافتد. پس بویش به مشام هر کافری که میرسد، میمیرد.
بعد از آن، عیسی ÷ به تعقیب دجال میپردازد تا اینکه در دروازهی شهر لُدّ (نزدیک بیت المقدس) به او میرسد و وی را به قتل میرساند.
سپس عیسی ÷ نزد گروهی میرود که الله متعال آنها را از شرّ دجال حفظ نموده است؛ پس دستی بر چهرهی آنان میکشد و از مراتبشان در بهشت با آنها صحبت میکند. در این اثنا، الله متعال به عیسی ÷ وحی میکند که: من بندگانی را آفریدهام که هیچکس توانایی جنگیدن با آنان را ندارد. تو بندگانم را برای حفاظت در کوه طور جمع کن.
در این هنگام، الله متعال یأجوج و مأجوج را برمیانگیزد و آنان از هر فراز و زمین بلند، به راه میافتند. گروههای اولیهی آنها از از کنار دریاچهی طبریه (در شام) میگذرند و همهی آب آن را مینوشند. و هنگامی که گروههای پایانی آنها از آنجا میگذرند، میگویند: روزگاری اینجا آب وجود داشته است. و پیامبر الله ،عیسی بن مریم ÷، و یارانش محاصره میشوند تا جایی که یک کلهی گاو برای آنان بیشتر از صد دینار برای شما در حال حاضر، ارزش دارد.
اینجاست که پیامبر الله ،عیسی ÷، و یارانش رو به الله متعال میآورند؛ الله متعال کرمهایی را در گردنهایشان پدید میآورد و همه مانند مردن یک نفر، هلاک میشوند. سپس پیامبر الله ،عیسی ÷، و یارانش به زمین فرود میآیند و هیچ جایی به اندازهی یک وجب نمییابند که آلودهی به چربی و بوی بد آنها نباشد. دوباره پیامبر الله ،عیسی ÷، و یارانش به الله متعال روی میآورند (و از او کمک میخواهند.) الله متعال پرندگانی را که گردنهایی بلند مانند گردن شتران بُختی (شتر قوی خراسانی یا شتر دو کوهان) دارند، میفرستد. آن پرندگان جثههای آنان را برمیدارند و هر کجا که الله بخواهد، میاندازند. بعد از آن، الله متعال بارانی میفرستد که هیچ خانهی خشتی و گلی و پشمیای از آن، محفوظ نمیماند (همه جا را فرا میگیرد). این باران، زمین را میشوید و مانند آیینه پاک و صاف میگرداند. سپس به زمین گفته میشود: میوههایت را برویان و برکتات را آشکار کن. پس در آن روز، یک گروه از یک انار میخورند و از پوست آن، بعنوان سایه استفاده میکنند. همچنین در آن روز، در شیر، برکت عنایت میشود تا جایی که شیرِ یک شترِ شیردِه یک گروه بزرگ را کفایت میکند؛ و شیرِ یک گاوِ شیردِه برای یک قبیله، کافی است؛ و شیر یک گوسفند شیرده یک تیره را کفایت میکند. در این اثنا، الله متعال باد خوشی را میفرستد و آن باد، زیر بغلهایشان را گرفته و روح هر مؤمن و مسلمان را قبض میکند. و اینگونه فقط افراد بد و شرور باقی میمانند که مانند خران با هم میلولند و بر آنان قیامت برپا میشود».
۲۰۴٩ـ عَن ابي سَعِيدٍ الْخُدْرِيَّ سقَالَ: حَدَّثَنَا رَسُولُ اللَّهِ صيَوْمًا حَدِيثًا طَوِيلاً عَنِ الدَّجَّالِ، فَكَانَ فِيمَا حَدَّثَنَا قَالَ: «يَأْتِي ـ وَهُوَ مُحَرَّمٌ عَلَيْهِ أَنْ يَدْخُلَ نِقَابَ الْمَدِينَةِ ـ فَيَنْتَهِي إِلَى بَعْضِ السِّبَاخِ الَّتِي تَلِى الْمَدِينَةَ، فَيَخْرُجُ إِلَيْهِ يَوْمَئِذٍ رَجُلٌ هُوَ خَيْرُ النَّاسِ ـ أَوْ مِنْ خَيْرِ النَّاسِ ـ فَيَقُولُ لَهُ: أَشْهَدُ أَنَّكَ الدَّجَّالُ الَّذِي حَدَّثَنَا رَسُولُ اللَّهِ صحَدِيثَهُ، فَيَقُولُ الدَّجَّالُ: أَرَأَيْتُمْ إِنْ قَتَلْتُ هَذَا ثُمَّ أَحْيَيْتُهُ، أَتَشُكُّونَ فِي الأَمْرِ؟ فَيَقُولُونَ: لاَ، قَالَ: فَيَقْتُلُهُ ثُمَّ يُحْيِيهِ، فَيَقُولُ حِينَ يُحْيِيهِ: وَاللَّهِ مَا كُنْتُ فِيكَ قَطُّ أَشَدَّ بَصِيرَةً مِنِّي الآنَ، قَالَ: فَيُرِيدُ الدَّجَّالُ أَنْ يَقْتُلَهُ فَلاَ يُسَلَّطُ عَلَيْهِ» قَالَ أَبُو إِسْحَاقَ: يُقَالُ: إِنَّ هَذَا الرَّجُلَ هُوَ الْخَضِرُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ. (م/۲٩۳۸)
ترجمه: ابوسعید خدری سمیگوید: روزی، رسول الله صدربارهی دجال، یک صحبت طولانی نمود؛ از جمله فرمود: «دجال که ورودش به راهها و خیابانهای مدینه حرام شده است، در یکی از شوره زارهای نزدیک مدینه فرود میآید؛ بهترین فرد یا یکی از بهترین افراد آن زمان، نزدش میرود و میگوید: من گواهی میدهم که تو دجال هستی؛ همان کسیکه رسول الله صدر مورد تو ما را باخبر ساخته است.
دجال میگوید: اگر من این شخص را بکشم و دوباره زنده کنم، بازهم در کار من شک میکنید؟ مردم میگویند: خیر. دجال او را میکشد و دوباره، زنده میکند. آن شخص، پس از زنده شدن، میگوید: سوگند به الله، هیچگاه من به اندازهی امروز، بصیرت و شناخت نداشتهام. (من یقین دارم که تو دجال هستی). دجال تصمیم میگیرد تا دوباره او را بکشد؛ ولی نمیتواند».
ابو اسحاق (یک از راویان) میگوید: این شخصی که با دجال گفتگو میکند، خضر ÷ است.
۲۰۵۰ـ عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِىِّ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «يَخْرُجُ الدَّجَّالُ فَيَتَوَجَّهُ قِبَلَهُ رَجُلٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ، فَتَلْقَاهُ الْمَسَالِحُ، مَسَالِحُ الدَّجَّالِ، فَيَقُولُونَ لَهُ: أَيْنَ تَعْمِدُ؟ فَيَقُولُ: أَعْمِدُ إِلَى هَذَا الَّذِي خَرَجَ، قَالَ: فَيَقُولُونَ لَهُ: أَوَمَا تُؤْمِنُ بِرَبِّنَا؟ فَيَقُولُ: مَا بِرَبِّنَا خَفَاءٌ، فَيَقُولُونَ: اقْتُلُوهُ، فَيَقُولُ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ: أَلَيْسَ قَدْ نَهَاكُمْ رَبُّكُمْ أَنْ تَقْتُلُوا أَحَدًا دُونَهُ، قَالَ: فَيَنْطَلِقُونَ بِهِ إِلَى الدَّجَّالِ، فَإِذَا رَآهُ الْمُؤْمِنُ قَالَ: يَا أَيُّهَا النَّاسُ هَذَا الدَّجَّالُ الَّذِي ذَكَرَ رَسُولُ اللَّهِ ص، قَالَ: فَيَأْمُرُ الدَّجَّالُ بِهِ فَيُشَبَّحُ، فَيَقُولُ: خُذُوهُ وَشُجُّوهُ، فَيُوسَعُ ظَهْرُهُ وَبَطْنُهُ ضَرْبًا، قَالَ: فَيَقُولُ: أَوَمَا تُؤْمِنُ بِى؟ قَالَ: فَيَقُولُ: أَنْتَ الْمَسِيحُ الْكَذَّابُ، قَالَ فَيُؤْمَرُ بِهِ فَيُؤْشَرُ بِالْمِئْشَارِ مِنْ مَفْرِقِهِ حَتَّى يُفَرَّقَ بَيْنَ رِجْلَيْهِ، قَالَ: ثُمَّ يَمْشِى الدَّجَّالُ بَيْنَ الْقِطْعَتَيْنِ، ثُمَّ يَقُولُ لَهُ: قُمْ، فَيَسْتَوِى قَائِمًا، قَالَ: ثُمَّ يَقُولُ لَهُ: أَتُؤْمِنُ بِى؟ فَيَقُولُ: مَا ازْدَدْتُ فِيكَ إِلاَّ بَصِيرَةً، قَالَ: ثُمَّ يَقُولُ: يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّهُ لاَ يَفْعَلُ بَعْدِى بِأَحَدٍ مِنَ النَّاسِ، قَالَ: فَيَأْخُذُهُ الدَّجَّالُ لِيَذْبَحَهُ، فَيُجْعَلَ مَا بَيْنَ رَقَبَتِهِ إِلَى تَرْقُوَتِهِ نُحَاسًا، فَلاَ يَسْتَطِيعُ إِلَيْهِ سَبِيلاً، قَالَ: فَيَأْخُذُ بِيَدَيْهِ وَرِجْلَيْهِ فَيَقْذِفُ بِهِ، فَيَحْسِبُ النَّاسُ أَنَّمَا قَذَفَهُ إِلَى النَّارِ، وَإِنَّمَا أُلْقِىَ فِي الْجَنَّةِ» فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «هَذَا أَعْظَمُ النَّاسِ شَهَادَةً عِنْدَ رَبِّ الْعَالَمِينَ». (م/۲٩۳۸)
ترجمه: ابوسعید خدری سمیگوید: رسول الله صفرمود: «دجال ظهور میکند و مردی از مؤمنان بسوی او میرود. مأموران مسلح دجال، او را میبینند و به او میگویند: کجا میروی؟ میگوید: نزد این کسیکه ظهور کرده است. به او میگویند: آیا تو به پروردگار ما (دجال) ایمان نداری؟ میگوید: در صفات پروردگار ما هیچ امر مخفی و ابهامی وجود ندارد. نخست، میگویند: او را بکُشید. سپس یکی از آنها به دیگری میگوید: مگر پروردگار شما (دجال)، به شما نگفت که هیچکس را بدون اجازه و دستور من نکشید؟ آنگاه او را نزد دجال میبرند. هنگامی که آن شخص مؤمن دجال را میبیند، میگوید: ای مردم! این همان دجالی است که رسول الله صدر مورد او صحبت کرده است. سپس دجال دستور میدهد و او را روی زمین میخوابانند و میگوید: سرش را بشکنید. و اینگونه کتک مفصلی به پشت و شکم او میزنند. آنگاه دجال میگوید: آیا به من ایمان نمیآوری؟ جواب میدهد: تو مسیح دروغگو هستی. بعد از آن، فرمان قتلش صادر میشود و او را از فَرق سرش تا میان پاهایش اره کرده و به دو نیم، تقسیم میکنند. سپس دجال میان دو نیمهی بدن او راه میرود و به او میگوید: بلند شو. پس او بلند شده و راست میایستد. دجال به او میگوید: آیا به من ایمان میآوری؟ او میگوید: شناخت من نسبت به تو بیشتر شد. و ادامه میدهد که: ای مردم! او بعد از من با هیچکس دیگری نمیتواند چنین کاری انجام دهد. سپس دجال او را میگیرد تا سرش را از تنش جدا کند. الله متعال، فاصلهی میان گردن و جناغ سینهاش را تبدیل به مس مینماید طوری که دجال نمیتواند او را ذبح کند. سپس دستها و پاهایش را میگیرد و او را پرتاب میکند. مردم تصور میکنند که او را به آتش انداخته در صورتی که او به بهشت انداخته شده است». رسول الله صدر ادامه فرمود: «این، بزرگترین شهید نزد پروردگار جهانیان است».
۲۰۵۱ـ عَنِ الْمُغِيرَةِ بْنِ شُعْبَةَ سقَالَ: مَا سَأَلَ أَحَدٌ النَّبِيَّ صعَنِ الدَّجَّالِ أَكْثَرَ مِمَّا سَأَلْتُ، قَالَ: «وَمَا يُنْصِبُكَ مِنْهُ؟ إِنَّهُ لاَ يَضُرُّكَ» قَالَ قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّهُمْ يَقُولُونَ: إِنَّ مَعَهُ الطَّعَامَ وَالأَنْهَارَ، قَالَ: «هُوَ أَهْوَنُ عَلَى اللَّهِ مِنْ ذَلِكَ». (م/۲٩۳٩)
ترجمه: مغیره بن شعبه سمیگوید: هیچکس بیشتر از من از رسول الله صدر مورد دجال نپرسید. پیامبر اکرم صبه من فرمود: «چه چیزی باعث نگرانی تو از او شده است؟ او به تو ضرر نمیرساند». من گفتم: مردم میگویند: او غذا و نهرهایی با خودش دارد. فرمود: «او نزد الله متعال بی ارزشتر و خوارتر از این است». (که بتواند مؤمنان را گمراه کند).
۲۰۵۲ـ عَنِ النُّعْمَانِ بْنِ سَالِمٍ قَالَ: سَمِعْتُ يَعْقُوبَ بْنَ عَاصِمِ بْنِ عُرْوَةَ بْنِ مَسْعُودٍ الثَّقَفِيَّ يَقُولُ: سَمِعْتُ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عَمْرٍو، وَجَاءَهُ رَجُلٌ، فَقَالَ: مَا هَذَا الْحَدِيثُ الَّذِي تُحَدِّثُ بِهِ؟ تَقُولُ: إِنَّ السَّاعَةَ تَقُومُ إِلَى كَذَا وَكَذَا؟ فَقَالَ: سُبْحَانَ اللَّهِ ـ أَوْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ، أَوْ كَلِمَةً نَحْوَهُمَا ـ لَقَدْ هَمَمْتُ أَنْ لاَ أُحَدِّثَ أَحَدًا شَيْئًا أَبَدًا، إِنَّمَا قُلْتُ: إِنَّكُمْ سَتَرَوْنَ بَعْدَ قَلِيلٍ أَمْرًا عَظِيمًا، يُحَرَّقُ الْبَيْتُ، وَيَكُونُ، وَيَكُونُ، ثُمَّ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «يَخْرُجُ الدَّجَّالُ فِي أُمَّتِي فَيَمْكُثُ أَرْبَعِينَ ـ لاَ أَدْرِى: أَرْبَعِينَ يَوْمًا، أَوْ أَرْبَعِينَ شَهْرًا، أَوْ أَرْبَعِينَ عَامًا ـ فَيَبْعَثُ اللَّهُ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ كَأَنَّهُ عُرْوَةُ بْنُ مَسْعُودٍ، فَيَطْلُبُهُ فَيُهْلِكُهُ ثُمَّ يَمْكُثُ النَّاسُ سَبْعَ سِنِينَ، لَيْسَ بَيْنَ اثْنَيْنِ عَدَاوَةٌ، ثُمَّ يُرْسِلُ اللَّهُ رِيحًا بَارِدَةً مِنْ قِبَلِ الشَّأْمِ، فَلاَ يَبْقَى عَلَى وَجْهِ الأَرْضِ أَحَدٌ فِي قَلْبِهِ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ مِنْ خَيْرٍ أَوْ إِيمَانٍ إِلاَّ قَبَضَتْهُ، حَتَّى لَوْ أَنَّ أَحَدَكُمْ دَخَلَ فِي كَبَدِ جَبَلٍ لَدَخَلَتْهُ عَلَيْهِ، حَتَّى تَقْبِضَهُ» قَالَ: سَمِعْتُهَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِصقَالَ: «فَيَبْقَى شِرَارُ النَّاسِ فِي خِفَّةِ الطَّيْرِ وَأَحْلاَمِ السِّبَاعِ، لاَ يَعْرِفُونَ مَعْرُوفًا وَلاَ يُنْكِرُونَ مُنْكَرًا، فَيَتَمَثَّلُ لَهُمُ الشَّيْطَانُ فَيَقُولُ: أَلاَ تَسْتَجِيبُونَ؟ فَيَقُولُونَ: فَمَا تَأْمُرُنَا؟ فَيَأْمُرُهُمْ بِعِبَادَةِ الأَوْثَانِ، وَهُمْ فِي ذَلِكَ دَارٌّ رِزْقُهُمْ، حَسَنٌ عَيْشُهُمْ، ثُمَّ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ، فَلاَ يَسْمَعُهُ أَحَدٌ إِلاَّ أَصْغَى لِيتًا وَرَفَعَ لِيتًا، قَالَ: وَأَوَّلُ مَنْ يَسْمَعُهُ رَجُلٌ يَلُوطُ حَوْضَ إِبِلِهِ، قَالَ: فَيَصْعَقُ، وَيَصْعَقُ النَّاسُ، ثُمَّ يُرْسِلُ اللَّهُ ـ أَوْ قَالَ يُنْزِلُ اللَّهُ ـ مَطَرًا كَأَنَّهُ الطَّلُّ ـ أَوِ الظِّلُّ نُعْمَانُ الشَّاكُّ ـ فَتَنْبُتُ مِنْهُ أَجْسَادُ النَّاسِ، ثُمَّ يُنْفَخُ فِيهِ أُخْرَى فَإِذَا هُمْ قِيَامٌ يَنْظُرُونَ، ثُمَّ يُقَالُ: يَا أَيُّهَا النَّاسُ هَلُمَّ إِلَى رَبِّكُمْ «وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْئُولُونَ» ﴿وَقِفُوهُمۡۖ إِنَّهُم مَّسُۡٔولُونَ٢٤﴾[الصافات: ۲۴]. ثُمَّ يُقَالُ: أَخْرِجُوا بَعْثَ النَّارِ، فَيُقَالُ: مِنْ كَمْ؟ فَيُقَالُ: مِنْ كُلِّ أَلْفٍ تِسْعَمِائَةٍ وَتِسْعَةً وَتِسْعِينَ. قَالَ: فَذَاكَ يَوْمَ يَجْعَلُ الْوِلْدَانَ شِيبًا، وَذَلِكَ «يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ سَاقٍ» [القلم: ۴۲]. ﴿يَوۡمَ يُكۡشَفُ عَن سَاقٖ﴾[القلم: ۴۲]. (م/۲٩۴۰)
ترجمه: نعمان بن ثابت سمیگوید: شنیدم که یعقوب بن عاصم بن عروه بن مسعود ثقفی میگفت: من شنیدم که مردی نزد عبد الله بن عمرو آمد و گفت: این چه حدیثی است که تو بیان میکنی؟ تو میگویی: قیامت تا فلان و فلان وقت برپا میگردد؟ عبد الله بن عمرو بن عاص ل «سبحان الله» یا «لا اله الا الله» یا کلمهای مانند اینها بر زبان آورد و گفت: من تصمیم گرفته بودم که هرگز برای هیچ کس، هیچ حدیثی بیان نکنم؛ من گفتم: شما بعد از مدت کوتاهی، شاهد حادثهی بزرگی خواهید بود؛ بیت الله را آتش میزنند و حوادث زیادی اتفاق میافتد. رسول الله صفرمود: «دجال در میان امتم ظهور میکند و به مدت چهل ـ نمیدانم که چهل روز یا ماه یا سال ـ میماند؛ بعد از آن، الله متعال عیسی بن مریم ÷ را که شبیه عروه بن مسعود است، میفرستد. عیسی ÷ او را تعقیب میکند و سرانجام او را به قتل میرساند. بعد از آن، مردم، هفت سال به گونهای زندگی میکنند که میان هیچ دو نفری دشمنی وجود ندارد. سپس الله متعال نسیم سردی را از جانب سرزمین شام میفرستد و هرکس را که در قلبش، ذرهای خیر یا ایمان وجود داشته باشد، قبض روح میکند؛ تا جایی که اگر یکی از شما به دل کوهی پناه ببرد، آن نسیم، وارد آن خواهد شد تا او را قبض روح کند». همچنین شنیدم که رسول الله صفرمود: «و مردمِ بد باقی میمانند که با سرعت پرواز پرندگان بسوی بدی میشتابند و آرزوها و عادات درندگان را دارند. آنان، اعمال خوب را خوب، و اعمال بد را بد نمیدانند (بلکه بر عکس تصور میکنند.) در این هنگام، شیطان به شکل آدمی زاد ظاهر میشود و به آنها میگوید: آیا حیا نمیکنید؟ میگویند: شما به ما چه دستوری میدهید؟ اینجا است که شیطان به آنها دستور میدهد تا بتها را پرستش کنند. قابل یادآوری است که در این دوران، رزق و روزی از هر طرف به سوی آنان سرازیر است و از زندگی خوبی برخوردارند. بعد از آن، در صور دمیده میشود. پس هرکس، صدای آن را بشنود، یک طرف گردنش، مایل میشود و طرف دیگرش، بالا میآید (یعنی سرش به یک طرف، کج میشود و میمیرد.) و نخستین کسیکه صدای آن را میشنود، مردی است که در حال گِل کاری و اصلاح حوض شترانش میباشد؛ در نتیجه، او و سایر مردم، بیهوش میشوند (میمیرند.) بعد از آن، الله متعال بارانی را که مانند شبنم یا سایه ـ شک از نعمان میباشد ـ میفرستد یا نازل میکند و به سبب آن باران، اجساد مردم میرویند. آنگاه، بار دیگر در صور دمیده میشود و ناگهان، مردم ایستاده و نگاه میکنند. سپس گفته میشود: ای مردم! بسوی پروردگارتان بشتابید و ﴿وَقِفُوهُمۡۖ إِنَّهُم مَّسُۡٔولُونَ٢٤﴾[الصافات: ۲۴] «و آنان را نگاه دارید که مورد سؤال قرار میگیرند».
بعد از آن، گفته میشود: دوزخیان را جدا کنید. جواب داده میشود: از چقدر؟ گفته میشود: نه صد و نود و نه نفر از هر هزار نفر. و آن، روزی است که کودکان را پیر میکند و ﴿يَوۡمَ يُكۡشَفُ عَن سَاقٖ﴾«آن روزی است که ساق، آشکار میشود».