باب (۲۲): گرفتن غذا از سرزمین دشمن
۱۱۳۶ـ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُغَفَّلٍ سقَالَ: أَصَبْتُ جِرَابًا مِنْ شَحْمٍ يَوْمَ خَيْبَرَ، قَالَ: فَالْتَزَمْتُهُ، فَقُلْتُ: لاَ أُعْطِى الْيَوْمَ أَحَدًا مِنْ هَذَا شَيْئًا، قَالَ: فَالْتَفَتُّ فَإِذَا رَسُولُ اللَّهِ صمُتَبَسِّمًا. (م/۱٧٧۲)
ترجمه: عبدالله بن مغفّل سمیگوید: روز جنگ خیبر، یک مشک چربی و پیه یافتم و محکم به آن چسبیدم و گفتم: امروز هیچکس را از این، چیزی نمیدهم. آنگاه صورتم را برگردانم، ناگهان رسول الله صرا دیدم که تبسم بر لبانش نقش بسته بود.