باب (۱۰): فضایل علی بن ابی طالب س
۱۶۳٩ـ عَنْ سَعْدِ بْنِ أَبِي وَقَّاصٍ سقَالَ: خَلَّفَ رَسُولُ اللَّهِ صعَلِىَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ فِي غَزْوَةِ تَبُوكَ، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ تُخَلِّفُنِي فِي النِّسَاءِ وَالْصِّبْيَانِ؟ فَقَالَ: «أَمَا تَرْضَى أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى؟ غَيْرَ أَنَّهُ لاَ نَبِيَّ بَعْدِي». (م/۲۴۰۴)
ترجمه: سعد بن ابی وقاص سمیگوید: رسول الله صدر غزوهی تبوک، علی بن ابیطالب سرا به عنوان جانشین خود، تعیین نمود. علی سگفت: یا رسول الله! مرا میان زنان و کودکان میگذاری؟ رسول اکرم صفرمود: «آیا دوست نداری که تو برای من بمنزلهی هارون برای موسی باشی؟ البته بعد از من، پیامبری نخواهد آمد».
۱۶۴۰ـ عَن سَهْلُ بْنُ سَعْدٍ ل: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ يَوْمَ خَيْبَرَ: «لأُعْطِيَنَّ هَذِهِ الرَّايَةَ رَجُلاً يَفْتَحُ اللَّهُ عَلَى يَدَيْهِ، يُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ، وَيُحِبُّهُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ»، قَالَ: فَبَاتَ النَّاسُ يَدُوكُونَ لَيْلَتَهُمْ أَيُّهُمْ يُعْطَاهَا، قَالَ: فَلَمَّا أَصْبَحَ النَّاسُ غَدَوْا عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صكُلُّهُمْ يَرْجُونَ أَنْ يُعْطَاهَا، فَقَالَ: «أَيْنَ عَلِىُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ»؟ فَقَالُوا: هُوَ يَا رَسُولَ اللَّهِ يَشْتَكِى عَيْنَيْهِ، قَالَ: فَأَرْسَلُوا إِلَيْهِ، فَأُتِيَ بِهِ، فَبَصَقَ رَسُولُ اللَّهِ صفِي عَيْنَيْهِ وَدَعَا لَهُ فَبَرَأَ، حَتَّى كَأَنْ لَمْ يَكُنْ بِهِ وَجَعٌ، فَأَعْطَاهُ الرَّايَةَ، فَقَالَ عَلِىٌّ: يَا رَسُولَ اللَّهِ أُقَاتِلُهُمْ حَتَّى يَكُونُوا مِثْلَنَا، فَقَالَ: «انْفُذْ عَلَى رِسْلِكَ حَتَّى تَنْزِلَ بِسَاحَتِهِمْ، ثُمَّ ادْعُهُمْ إِلَى الإِسْلاَمِ، وَأَخْبِرْهُمْ بِمَا يَجِبُ عَلَيْهِمْ مِنْ حَقِّ اللَّهِ فِيهِ، فَوَاللَّهِ لأَنْ يَهْدِىَ اللَّهُ بِكَ رَجُلاً وَاحِدًا خَيْرٌ لَكَ مِنْ أَنْ يَكُونَ لَكَ حُمْرُ النَّعَمِ». (م/۲۴۰۶)
ترجمه: سهل بن سعد سمیگوید: رسول الله صروز خیبر فرمود: «این پرچم را به دست مردی میسپارم که الله متعال به وسیلهی او خیبر را فتح خواهد کرد. او الله و رسولش را دوست دارد و الله و رسولش او را دوست دارند». اینگونه صحابه آن شب را با این سخنان سپری کردند که پرچم به کدامیک از آنها داده خواهد شد. هنگام صبح، همهی مردم نزد رسول الله صرفتند به این امید که پرچم به آنها سپرده شود. رسول الله صپرسید: «علی بن ابی طالب کجاست»؟ گفتند: یا رسول الله! ایشان، چشم درد دارد. پیامبر اکرم صفرمود: «فردی را بفرستید تا او را بیاورد». به هر حال، علی بن ابی طالب سرا آوردند. رسول الله صبر چشمانش، آب دهان مالید و برایش دعا نمود. علی بن ابی طالب بلا فاصله بهبود یافت طوریکه گویا هرگز بیمار نبوده است. آنگاه رسول الله صپرچم را به ایشان داد. علی سعرض کرد: یا رسول الله! با آنان بجنگم تا مانند ما مسلمان شوند؟ پیامبر اکرم صفرمود: «با تأنی، نزد آنان برو تا بدانجا برسی. سپس، آنها را به اسلام، دعوت کن و از دستورات الله متعال با خبر ساز. سوگند به الله، اگر الله متعال یکی از آنان را بوسیلهی تو هدایت کند، برایت از شتران سرخ رنگ، بهتر است». (یاد آوری میشود که شتران سرخ رنگ، در آن زمان، نزد اعراب، از ارزش بسیار بالایی بر خوردار بودند.)
۱۶۴۱ـ عَنْ سَهْلِ بْنِ سَعْدٍ لقَالَ: اسْتُعْمِلَ عَلَى الْمَدِينَةِ رَجُلٌ مِنْ آلِ مَرْوَانَ، قَالَ: فَدَعَا سَهْلَ بْنَ سَعْدٍ، فَأَمَرَهُ أَنْ يَشْتِمَ عَلِيًّا، قَالَ: فَأَبَى سَهْلٌ، فَقَالَ لَهُ: أَمَّا إِذْ أَبَيْتَ فَقُلْ: لَعَنَ اللَّهُ أَبَا التُّرَابِ، فَقَالَ سَهْلٌ: مَا كَانَ لِعَلِىٍّ اسْمٌ أَحَبَّ إِلَيْهِ مِنْ أَبِي التُّرَابِ، وَإِنْ كَانَ لَيَفْرَحُ إِذَا دُعِىَ بِهَا، فَقَالَ لَهُ: أَخْبِرْنَا عَنْ قِصَّتِهِ لِمَ سُمِّىَ أَبَا تُرَابٍ؟ قَالَ: جَاءَ رَسُولُ اللَّهِ صبَيْتَ فَاطِمَةَ، فَلَمْ يَجِدْ عَلِيًّا فِي الْبَيْتِ، فَقَالَ: «أَيْنَ ابْنُ عَمِّكِ»؟ فَقَالَتْ: كَانَ بَيْنِي وَبَيْنَهُ شَىْءٌ، فَغَاضَبَنِى فَخَرَجَ، فَلَمْ يَقِلْ عِنْدِي، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلإِنْسَانٍ: «انْظُرْ، أَيْنَ هُوَ»؟ فَجَاءَ فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، هُوَ فِي الْمَسْجِدِ رَاقِدٌ، فَجَاءَهُ رَسُولُ اللَّهِ صوَهُوَ مُضْطَجِعٌ، قَدْ سَقَطَ رِدَاؤُهُ عَنْ شِقِّهِ، فَأَصَابَهُ تُرَابٌ، فَجَعَلَ رَسُولُ اللَّهِ صيَمْسَحُهُ عَنْهُ وَيَقُولُ: «قُمْ أَبَا التُّرَابِ قُمْ أَبَا التُّرَابِ». (م/۲۴۰٩)
ترجمه: سهل بن سعد سمیگوید: مردی از آل مروان به عنوان فرماندار مدینه تعیین گردید. او سهل بن سعد را فراخواند و از او خواست تا علی بن ابی طالب سرا بد و بی راه بگوید. اما سهل از دشنام دادن علی بن ابی طالب سخودداری کرد. او گفت: حالا که بد و بی راه نمیگویی، بگو: الله متعال ابو تراب را لعنت کند. سهل گفت: علی بن ابی طالب سهیچ نامی که برایش محبوبتر از ابو تراب باشد، نداشت. و هنگامی که با این نام صدایش میکردند، بسیار خوشحال میشد. مرد مروانی گفت: چرا به او ابو تراب میگویند؟ ماجرایش را برای ما بیان کن. سهل گفت: روزی، رسول الله صبه خانهی دخترش؛ فاطمه ل؛ تشریف برد. علی سدر خانه نبود. پیامبر اکرم صپرسید: «پسر عمویت کجاست»؟ فاطمهی زهرا لعرض کرد: بین ما کدورتی پیش آمد. او بر من خشم گرفت و از خانه برون رفت و اینجا استراحت نکرد.
رسول الله صبه یکی گفت: «ببین او کجاست»؟ آن مرد آمد و گفت: یا رسول الله! او در مسجد، خوابیده است. رسول الله صبه مسجد تشریف برد. علی سدر آنجا دراز کشیده بود و چادرش روی زمین افتاده و بدنش خاک آلود شده بود. رسول الله صدر حالی که خاکها را از بدن علی سپاک میکرد، به او گفت: «ابو تراب! بلند شو. ابو تراب! بلند شو».