باب (۳۰): فضایل انس بن مالک س
۱۶۸۴ـ عَن أَنَسٌ سقَالَ: جَاءَتْ بِي أُمِّي، أُمُّ أَنَسٍ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صوَقَدْ أَزَّرَتْنِي بِنِصْفِ خِمَارِهَا وَرَدَّتْنِي بِنِصْفِهِ، فَقَالَتْ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، هَذَا أُنَيْسٌ، ابْنِي، أَتَيْتُكَ بِهِ يَخْدُمُكَ، فَادْعُ اللَّهَ لَهُ، فَقَالَ: «اللَّهُمَّ أَكْثِرْ مَالَهُ وَوَلَدَهُ» قَالَ أَنَسٌ: فَوَاللَّهِ إِنَّ مَالِي لَكَثِيرٌ، وَإِنَّ وَلَدِي وَوَلَدَ وَلَدِي لَيَتَعَادُّونَ عَلَى نَحْوِ الْمِائَةِ، الْيَوْمَ. (م/۲۴۸۱)
ترجمه: انس س میگوید: مادرم که نصف چادرش را به عنوان ازار من، و نصف دیگرش را به عنوان ردای من، استفاده نموده بود، مرا خدمت رسول الله صبرد و گفت: یا رسول الله! این اُنَیس، فرزند من است؛ او را نزد تو آوردهام تا خدمتگزار تو باشد. برایش دعای خیر کن. رسول الله صفرمود: «بار الها! مال و فرزندانش را زیاد بگردان». انس سمیگفت: سوگند به الله، من (در نتیجهی دعای پیامبر ص) اموال زیادی دارم و امروز، تعداد فرزندان و نوههای من تقریبا به صد نفر میرسد.
۱۶۸۵ـ عَن أَنَسُ سقَالَ: مَرَّ رَسُولُ اللَّهِ صفَسَمِعَتْ أُمِّى، أُمُّ سُلَيْمٍ صَوْتَهُ، فَقَالَتْ: بِأَبِى وَأُمِّى يَا رَسُولَ اللَّهِ أُنَيْسٌ، فَدَعَا لِي رَسُولُ اللَّهِ صثَلاَثَ دَعَوَاتٍ، قَدْ رَأَيْتُ مِنْهَا اثْنَتَيْنِ فِي الدُّنْيَا، وَأَنَا أَرْجُو الثَّالِثَةَ فِي الآخِرَةِ. (م/۲۴۸۱)
ترجمه: انس س میگوید: رسول الله صاز کنار ما میگذشت که مادرم ام سُلَیم صدایش را شنید و گفت: یا رسول الله! پدر و مادرم فدایت شوند؛ این، اُنَیس است. رسول الله صبرای من سه دعا نمود که نتیجهی دو تا از آنها را در دنیا دیدهام و امیدوارم که نتیجهی دعای سومش را در آخرت ببینم.
۱۶۸۶ـ عَن ثَابِتٌ، عَنْ أَنَسٍ سقَالَ: أَتَى عَلَيَّ رَسُولُ اللَّهِ صوَأَنَا أَلْعَبُ مَعَ الْغِلْمَانِ قَالَ: فَسَلَّمَ عَلَيْنَا، فَبَعَثَنِى إِلَى حَاجَةٍ، فَأَبْطَأْتُ عَلَى أُمِّى، فَلَمَّا جِئْتُ قَالَتْ: مَا حَبَسَكَ؟ قُلْتُ: بَعَثَنِى رَسُولُ اللَّهِ صلِحَاجَةٍ، قَالَتْ: مَا حَاجَتُهُ؟ قُلْتُ: إِنَّهَا سِرٌّ، قَالَتْ: لاَ تُحَدِّثَنَّ بِسِرِّ رَسُولِ اللَّهِ صأَحَدًا، قَالَ أَنَسٌ: وَاللَّهِ لَوْ حَدَّثْتُ بِهِ أَحَدًا لَحَدَّثْتُكَ، يَا ثَابِتُ. (م/۲۴۸۲)
ترجمه: از ثابت روایت است که انس سگفت: من با بچههای هم سن و سالم بازی میکردم که رسول الله صآمد و سلام کرد و مرا برای انجام کاری فرستاد. به همین علت، با تأخیر، نزد مادرم برگشتم. لذا هنگامی که برگشتم، مادرم گفت: چرا تأخیر کردی؟ گفتم: رسول الله صمرا برای انجام کاری فرستاد. گفت: کارش چه بود؟ گفتم: این، یک راز است. مادرم گفت: هرگز راز پیامبر اکرم صرا به کسی نگو.
ثابت میگوید: انس سگفت: ای ثابت! سوگند به الله، اگر قرار بود به کسی بگویم، به تو میگفتم.