ترجمه صحیح مسلم - جلد دوم

فهرست کتاب

باب (۱۴): فضایل سعد بن ابی وقاصس

باب (۱۴): فضایل سعد بن ابی وقاصس

۱۶۴٧ـ عَن عَائِشَةَ بقَالَتْ: سَهِرَ رَسُولُ اللَّهِ صمَقْدَمَهُ الْمَدِينَةَ، لَيْلَةً، فَقَالَ: «لَيْتَ رَجُلاً صَالِحًا مِنْ أَصْحَابِى يَحْرُسُنِى اللَّيْلَةَ» قَالَتْ: فَبَيْنَا نَحْنُ كَذَلِكَ سَمِعْنَا خَشْخَشَةَ سِلاَحٍ، فَقَالَ: «مَنْ هَذَا»؟ قَالَ: سَعْدُ بْنُ أَبِي وَقَّاصٍ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «مَا جَاءَ بِكَ»؟ قَالَ: وَقَعَ فِي نَفْسِى خَوْفٌ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صفَجِئْتُ أَحْرُسُهُ، فَدَعَا لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صثُمَّ نَامَ. (م/۲۴۱۰)

ترجمه: عایشه لمی‌گوید: شبی، رسول الله صبعد از آمدن به مدینه، بیدار ماند و فرمود: «ای کاش! مرد نیکوکاری از یاران من پیدا می‌شد که امشب از من پاسداری کند». عایشه ل می‌گوید: ما در همین وضعیت بودیم که صدای اسلحه به گوش ما رسید. رسول الله صفرمود: «تو کیستی»؟ صدا آمد: سعد بن ابی وقاص هستم. پیامبر اکرم صفرمود: «چرا آمده‌ای»؟ گفت: ترسیدم که رسول الله صدچار مشکلی شود؛ لذا آمدم تا از او پاسداری کنم. رسول الله صبرایش دعای خیر نمود و خوابید.

۱۶۴۸ـ عَنْ عَامِرِ بْنِ سَعْدٍ، عَنْ أَبِيهِ س: أَنَّ النَّبِيَّ صجَمَعَ لَهُ أَبَوَيْهِ يَوْمَ أُحُدٍ، قَالَ: كَانَ رَجُلٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ قَدْ أَحْرَقَ الْمُسْلِمِينَ، فَقَالَ لَهُ النَّبِىُّ ص: «ارْمِ، فِدَاكَ أَبِي وَأُمِّى» قَالَ: فَنَزَعْتُ لَهُ بِسَهْمٍ لَيْسَ فِيهِ نَصْلٌ فَأَصَبْتُ جَنْبَهُ فَسَقَطَ، فَانْكَشَفَتْ عَوْرَتُهُ، فَضَحِكَ رَسُولُ اللَّهِ صحَتَّى نَظَرْتُ إِلَى نَوَاجِذِهِ. (م/۲۴۱۱)

ترجمه: عامر بن سعد به روایت از پدرش؛ سعد بن ابی وقاص؛ می‌گوید: روز غزوه‌ی احد، رسول الله صپدر و مادرش را برای او جمع نمود؛ (فرمود: «پدر و مادرم فدایت باد».) ماجرا از این قرار بود که مردی از مشرکین، تعداد زیادی از مسلمانان را به قتل رساند. نبی اکرم صبه سعد فرمود: «تیراندازی کن؛ پدر و مادرم فدایت شوند». سعد می‌گوید: من تیری را که پیکان نداشت، بیرون آوردم و پهلویش را هدف قرار دادم. در نتیجه، او به زمین افتاد و عورتش آشکار گردید. رسول الله صاز دیدن این صحنه، به اندازه‌ای خندید که من دندانهای آسیایی‌اش را دیدم.

۱۶۴٩ـ عَن مُصْعَبُ بْنُ سَعْدٍ، عَنْ أَبِيهِ س: أَنَّهُ نَزَلَتْ فِيهِ آيَاتٌ مِنَ الْقُرْآنِ قَالَ: فَحَلَفَتْ أُمُّ سَعْدٍ أَنْ لاَ تُكَلِّمَهُ أَبَدًا حَتَّى يَكْفُرَ بِدِينِهِ، وَلاَ تَأْكُلَ وَلاَ تَشْرَبَ، قَالَتْ: زَعَمْتَ أَنَّ اللَّهَ وَصَّاكَ بِوَالِدَيْكَ، وَأَنَا أُمُّكَ، وَأَنَا آمُرُكَ بِهَذَا، قَالَ: مَكَثَتْ ثَلاَثًا حَتَّى غُشِىَ عَلَيْهَا مِنَ الْجَهْدِ، فَقَامَ ابْنٌ لَهَا يُقَالُ لَهُ عُمَارَةُ، فَسَقَاهَا، فَجَعَلَتْ تَدْعُو عَلَى سَعْدٍ، فَأَنْزَلَ اللَّهُ فِي الْقُرْآنِ هَذِهِ الآيَةَ: ﴿وَوَصَّيۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ بِوَٰلِدَيۡهِ حُسۡنٗا[العنکبوت: ۸]. ﴿وَإِن جَٰهَدَاكَ عَلَىٰٓ أَن تُشۡرِكَ بِي مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٞ فَلَا تُطِعۡهُمَاۖ وَصَاحِبۡهُمَا فِي ٱلدُّنۡيَا مَعۡرُوفٗا[لقمان: ۱۵]. قَالَ: وَأَصَابَ رَسُولُ اللَّهِ صغَنِيمَةً عَظِيمَةً، فَإِذَا فِيهَا سَيْفٌ فَأَخَذْتُهُ، فَأَتَيْتُ بِهِ الرَّسُولَ صفَقُلْتُ: نَفِّلْنِى هَذَا السَّيْفَ، فَأَنَا مَنْ قَدْ عَلِمْتَ حَالَهُ، فَقَالَ: «رُدُّهُ مِنْ حَيْثُ أَخَذْتَهُ»، فَانْطَلَقْتُ حَتَّى إِذَا أَرَدْتُ أَنْ أُلْقِيَهُ فِي الْقَبَضِ لاَمَتْنِى نَفْسِى، فَرَجَعْتُ إِلَيْهِ، فَقُلْتُ: أَعْطِنِيهِ، قَالَ: فَشَدَّ لِي صَوْتَهُ: «رُدُّهُ مِنْ حَيْثُ أَخَذْتَهُ»، قَالَ: فَأَنْزَلَ اللَّهُ : ﴿يَسۡ‍َٔلُونَكَ عَنِ ٱلۡأَنفَالِ[الأنفال: ۱]. قَالَ: وَمَرِضْتُ فَأَرْسَلْتُ إِلَى النَّبِىِّ صفَأَتَانِى، فَقُلْتُ: دَعْنِى أَقْسِمْ مَالِى حَيْثُ شِئْتُ، قَالَ: فَأَبَى، قُلْتُ، فَالنِّصْفَ، قَالَ، فَأَبَى، قُلْتُ، فَالثُّلُثَ، قَالَ: فَسَكَتَ، فَكَانَ، بَعْدُ، الثُّلُثُ جَائِزًا، قَالَ: وَأَتَيْتُ عَلَى نَفَرٍ مِنَ الأَنْصَارِ وَالْمُهَاجِرِينَ، فَقَالُوا: تَعَالَ نُطْعِمْكَ وَنَسْقِيكَ خَمْرًا، وَذَلِكَ قَبْلَ أَنْ تُحَرَّمَ الْخَمْرُ، قَالَ: فَأَتَيْتُهُمْ فِي حَشٍّ ـ وَالْحَشُّ: الْبُسْتَانُ ـ فَإِذَا رَأْسُ جَزُورٍ مَشْوِىٌّ عِنْدَهُمْ، وَزِقٌّ مِنْ خَمْرٍ، قَالَ: فَأَكَلْتُ وَشَرِبْتُ مَعَهُمْ، قَالَ: فَذُكِرَتِ الأَنْصَارُ وَالْمُهَاجِرُونَ عِنْدَهُمْ، فَقُلْتُ: الْمُهَاجِرُونَ خَيْرٌ مِنَ الأَنْصَارِ، قَالَ: فَأَخَذَ رَجُلٌ أَحَدَ لَحْيَىِ الرَّأْسِ فَضَرَبَنِى بِهِ فَجَرَحَ بِأَنْفِى، فَأَتَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ صفَأَخْبَرْتُهُ، فَأَنْزَلَ اللَّهُ فِي ـ يَعْنِى نَفْسَهُ ـ شَأْنَ الْخَمْرِ: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِنَّمَا ٱلۡخَمۡرُ وَٱلۡمَيۡسِرُ وَٱلۡأَنصَابُ وَٱلۡأَزۡلَٰمُ رِجۡسٞ مِّنۡ عَمَلِ ٱلشَّيۡطَٰنِ فَٱجۡتَنِبُوهُ[المائدة: ٩۰]. (م/۱٧۴۸)

ترجمه: مصعب بن سعد به روایت از پدرش می‌گوید: در مورد سعد چند آیه از قرآن کریم نازل شد. مادر سعد سوگند یاد کرد که تا زمانی که سعد، به دینش کفر نورزد، با او صحبت نکند و هیچ چیز نخورد و نیاشامد. مادرش می‌گفت: تو اعتقاد داری که الله متعال در مورد پدر و مادر ،توصیه نموده است؛ و من مادر تو هستم؛ و به تو دستور می‌دهم که دینت را رها کنی. اینگونه مادر سعد سه روز، چیزی نخورد تا اینکه از شدت گرسنگی، بیهوش شد. آنگاه فرزندش بنام عماره به او آب داد. پس او شروع به نفرین سعد نمود. اینجا بود که الله متعال این آیه را در قرآن کریم نازل فرمود: ﴿وَوَصَّيۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ بِوَٰلِدَيۡهِ حُسۡنٗا[العنکبوت: ۸]. «الله متعال به انسان توصیه نموده است که به پدر و مادرش، نیکی و احسان نماید».﴿وَإِن جَٰهَدَاكَ عَلَىٰٓ أَن تُشۡرِكَ بِي مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٞ فَلَا تُطِعۡهُمَاۖ وَصَاحِبۡهُمَا فِي ٱلدُّنۡيَا مَعۡرُوفٗا[لقمان: ۱۵]. «و اگر پدر و مادرت تو را بر آن داشتند که چیزی را شریک من قرار دهی که کم‌ترین آگاهی از آن نداری، از آنان اطاعت مکن».

همچنین سعد می‌گوید: رسول الله صبه غنیمت زیادی دست یافت. در میان غنایم، شمشیری وجود داشت که من آن را برداشتم و نزد رسول الله صآوردم و گفتم: این شمشیر را به من هبه کن؛ چرا که شما وضعیت مرا می‌دانید. پیامبر اکرم صفرمود: «آن را سر جایش بگذار». من رفتم و هنگامی که می‌خواستم آن را در محل جمع آوری غنایم بیندازم، نفسم مرا سرزنش کرد؛ لذا نزد رسول الله صبرگشتم و گفتم: آن را به من عنایت کن. این بار، رسول اکرم صبا آواز بلند به من فرمود: «آنرا سر جایش بگذار». پس الله متعال آیات سوره‌ی انفال را نازل فرمود.

همچنین مریض شدم و شخصی را نزد رسول الله صفرستادم. در نتیجه، پیامبر اکرم صنزد من آمد. گفتم: یا رسول الله! به من اجازه دهید تا تمام اموالم را آنگونه که می‌خواهم، تقسیم نمایم. رسول اکرم صنپذیرفت. گفتم: پس نصف آنها را تقسیم می‌کنم. باز هم پیامبر اکرم صنپذیرفت. گفتم: یک سوم آنها را توزیع می‌کنم. در این هنگام، رسول الله صسکوت نمود. بعد از این جریان، تقسیم یک سوم اموال، جایز شد.

همچنین روزی، نزد گروهی از انصار و مهاجرین رفتم. قابل یادآوری است که تا آن هنگام هنوز حکم تحریم شراب نازل نشده بود. آنان به من گفتند: بیا تا تو را با شراب، پذیرایی کنیم. من در یک باغ نزد آنها رفتم. آنان سر شتری را کباب کرده بودند و یک مشک شراب نیز داشتند. من با آنها خوردم و شراب نوشیدم. در آنجا سخن از مهاجرین و انصار به میان آمد. من گفتم: مهاجران بهتر از انصار هستند. یک نفر استخوان فک سر شتر را برداشت و به صورتم زد طوری که بینی‌ام زخمی گردید. من نزد رسول الله صآمدم و ایشان را از ماجرا با خبر ساختم. آنگاه الله متعال، حرمت شراب را نازل فرمود: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِنَّمَا ٱلۡخَمۡرُ وَٱلۡمَيۡسِرُ وَٱلۡأَنصَابُ وَٱلۡأَزۡلَٰمُ رِجۡسٞ مِّنۡ عَمَلِ ٱلشَّيۡطَٰنِ فَٱجۡتَنِبُوهُ[المائدة: ٩۰]. «ای کسانی که ایمان آورده‌اید! بی گمان شراب و قمار و بت‌ها و تیرهای قرعه، پلید و از عمل شیطان هستند؛ پس از آنها بپرهیزید».

۱۶۵۰ـ عَنْ سَعْدٍ سقَالَ: كُنَّا مَعَ النَّبِىِّ صسِتَّةَ نَفَرٍ، فَقَالَ الْمُشْرِكُونَ لِلنَّبِىِّ ص: اطْرُدْ هَؤُلاَءِ لاَ يَجْتَرِئُونَ عَلَيْنَا، قَالَ: وَكُنْتُ أَنَا وَابْنُ مَسْعُودٍ، وَرَجُلٌ مِنْ هُذَيْلٍ، وَبِلاَلٌ، وَرَجُلاَنِ لَسْتُ أُسَمِّيهِمَا، فَوَقَعَ فِي نَفْسِ رَسُولِ اللَّهِ صمَا شَاءَ اللَّهُ أَنْ يَقَعَ، فَحَدَّثَ نَفْسَهُ، فَأَنْزَلَ اللَّهُ : ﴿وَلَا تَطۡرُدِ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ رَبَّهُم بِٱلۡغَدَوٰةِ وَٱلۡعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجۡهَهُ[الأنعام: ۵۲]. (م/۱۴۱۳)

ترجمه: سعد بن ابی وقاص سمی‌گوید: ما شش نفر همراه نبی اکرم صبودیم که مشرکین به پیامبر صگفتند: اینان را طرد کن؛ مبادا بر ما جرأت پیدا کنند. هدف آنها هم من و ابن مسعود و یک شخص از قبیله‌ی هذیل و دو نفر دیگر بود که من نام آنها را نمی‌دانم. پس بر دل رسول الله صآنچه خواست الله متعال بود، گذشت و فکری در ذهنش خطور کرد. آنگاه الله متعال این آیه را نازل فرمود که: ﴿وَلَا تَطۡرُدِ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ رَبَّهُم بِٱلۡغَدَوٰةِ وَٱلۡعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجۡهَهُ«کسانی را که صبح و شام، به خاطر رضایت الله متعال پروردگارشان را می‌خوانند، از خود دور مگردان».