باب (۱٧): فضایل فاطمه دختر محمد ص
۱۶۵۴ـ عَنِ الْمِسْوَرَ بْنَ مَخْرَمَةَ ل: أَنَّ عَلِىَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ خَطَبَ بِنْتَ أَبِي جَهْلٍ، وَعِنْدَهُ فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ ص، فَلَمَّا سَمِعَتْ بِذَلِكَ فَاطِمَةُ أَتَتِ النَّبِيَّ صفَقَالَتْ لَهُ، إِنَّ قَوْمَكَ يَتَحَدَّثُونَ أَنَّكَ لاَ تَغْضَبُ لِبَنَاتِكَ، وَهَذَا عَلِىٌّ نَاكِحًا ابْنَةَ أَبِي جَهْلٍ، قَالَ الْمِسْوَرُ: فَقَامَ النَّبِىُّ صفَسَمِعْتُهُ حِينَ تَشَهَّدَ، ثُمَّ قَالَ: «أَمَّا بَعْدُ، فَإِنِّى أَنْكَحْتُ أَبَا الْعَاصِ بْنَ الرَّبِيعِ، فَحَدَّثَنِى فَصَدَقَنِى، وَإِنَّ فَاطِمَةَ بِنْتَ مُحَمَّدٍ مُضْغَةٌ مِنِّى، وَإِنَّمَا أَكْرَهُ أَنْ يَفْتِنُوهَا، وَإِنَّهَا، وَاللَّهِ لاَ تَجْتَمِعُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ وَبِنْتُ عَدُوِّ اللَّهِ عِنْدَ رَجُلٍ وَاحِدٍ أَبَدًا» قَالَ: فَتَرَكَ عَلِىٌّ الْخِطْبَةَ. (م/۲۴۴٩)
ترجمه: مسور بن مخرمه سمیگوید: فاطمه دختر رسول الله صدر نکاح علی بن ابی طالب سبود که علیساز دختر ابوجهل، خواستگاری کرد. هنگامی که خبر به گوش فاطمه رسید، نزد رسول الله صآمد و گفت: قومت خیال میکند که تو به خاطر دخترانت، خشمگین نمیشوی و هم اکنون، علی میخواهد با دختر ابوجهل، ازدواج کند. مسور میگوید: رسول الله صبعد از شنیدن این سخن، برخاست و شنیدم که پس از خواندن شهادتین، فرمود: «اما بعد، من ابو العاص بن ربیع را داماد کردم؛ او در سخنانش با من، صادق بود. و باید بدانید که فاطمه پارهی تن من است و من دوست ندارم که برایش بد بگذرد. سوگند به الله که دختر رسول الله و دختر دشمن الله، در خانهی یک شوهر، جمع نمیشوند». آنگاه علی ساز خواستگاریاش، صرف نظر کرد.
۱۶۵۵ـ عَنْ عَائِشَةَ بقَالَتْ: كُنَّ أَزْوَاجُ النَّبِىِّ صعِنْدَهُ، لَمْ يُغَادِرْ مِنْهُنَّ وَاحِدَةً، فَأَقْبَلَتْ فَاطِمَةُ تَمْشِى، مَا تُخْطِئُ مِشْيَتُهَا مِنْ مِشْيَةِ رَسُولِ اللَّهِ صشَيْئًا، فَلَمَّا رَآهَا رَحَّبَ بِهَا، فَقَالَ: «مَرْحَبًا بِابْنَتِى» ثُمَّ أَجْلَسَهَا عَنْ يَمِينِهِ أَوْ عَنْ شِمَالِهِ، ثُمَّ سَارَّهَا فَبَكَتْ بُكَاءً شَدِيدًا، فَلَمَّا رَأَى جَزَعَهَا سَارَّهَا الثَّانِيَةَ فَضَحِكَتْ، فَقُلْتُ لَهَا: خَصَّكِ رَسُولُ اللَّهِ صمِنْ بَيْنِ نِسَائِهِ بِالسِّرَارِ، ثُمَّ أَنْتِ تَبْكِينَ؟ فَلَمَّا قَامَ رَسُولُ اللَّهِ صسَأَلْتُهَا مَا قَالَ لَكِ رَسُولُ اللَّهِ ص؟ قَالَتْ: مَا كُنْتُ أُفْشِى عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صسِرَّهُ، قَالَتْ: فَلَمَّا تُوُفِّىَ رَسُولُ اللَّهِ صقُلْتُ: عَزَمْتُ عَلَيْكِ، بِمَا لِي عَلَيْكِ مِنَ الْحَقِّ، لَمَا حَدَّثْتِنِى مَا قَالَ لَكِ رَسُولُ اللَّهِ ص؟ فَقَالَتْ: أَمَّا الآنَ فَنَعَمْ، أَمَّا حِينَ سَارَّنِى فِي الْمَرَّةِ الأُولَى فَأَخْبَرَنِى: «أَنَّ جِبْرِيلَ كَانَ يُعَارِضُهُ الْقُرْآنَ فِي كُلِّ سَنَةٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ، وَإِنَّهُ عَارَضَهُ الآنَ مَرَّتَيْنِ، وَإِنِّى لاَ أُرَى الأَجَلَ إِلاَّ قَدِ اقْتَرَبَ، فَاتَّقِى اللَّهَ وَاصْبِرِي، فَإِنَّهُ نِعْمَ السَّلَفُ أَنَا لَكِ». قَالَتْ: فَبَكَيْتُ بُكَائِى الَّذِي رَأَيْتِ، فَلَمَّا رَأَى جَزَعِى سَارَّنِى الثَّانِيَةَ فَقَالَ: «يَا فَاطِمَةُ أَمَا تَرْضَىْ أَنْ تَكُونِى سَيِّدَةَ نِسَاءِ الْمُؤْمِنِينَ، أَوْ سَيِّدَةَ نِسَاءِ هَذِهِ الأُمَّةِ»؟ قَالَتْ: فَضَحِكْتُ ضَحِكِى الَّذِي رَأَيْتِ. (م/۲۴۵۰)
ترجمه: عایشه لمیگوید: همهی همسران نبی اکرم صنزد وی بودند و پیامبر اکرم از هیچ کدامشان فاصله نگرفته بود که فاطمه لآمد. ناگفته نماند که راه رفتن فاطمه با راه رفتن رسول الله صهیچ تفاوتی نداشت. هنگامی که پیامبر اکرم صایشان را دید، خوش آمد گفت و فرمود: «خوش آمدی دخترم». سپس او را سمت راست یا چپ خود نشاند و با او درگوشی صحبت نمود. در این هنگام، فاطمه بسیار گریه کرد. پس هنگامی که پیامبر اکرم صآه و نالهی او را دید، بار دیگر با وی درگوشی صحبت نمود. این بار فاطمه خندید. عایشه میگوید: من به وی گفتم: رسول الله صتنها با تو درگوشی صحبت نمود و به همسرانش چیزی نگفت. با وجود این، تو گریه میکنی؟ سپس هنگامی که رسول الله صبرخاست، از وی پرسیدم: رسول الله صبرایت چه گفت؟ جواب داد: من راز رسول الله صرا افشا نمیکنم. بعد از آن، هنگامی که رسول الله صوفات نمود، گفتم: تو را به حقی که من بر گردن تو دارم، سوگند میدهم که به من بگویی رسول الله صچه گفت؟ جواب داد: اکنون، بله؛ بار اول که با من درگوشی صحبت نمود، فرمود: «جبریل ÷ هر سال، یک بار یا دو بار قرآن را به من عرضه مینمود؛ ولی حالا دو بار به من عرضه نمود. و من فکر میکنم که زمان مرگم نزدیک شده است. پس از الله متعال بترس و صبر کن؛ زیرا من بهترین سلف برایت هستم» (جلوتر میروم و از تو استقبال میکنم.) با شنیدن این سخنان، همانگونه که ملاحظه نمودی، من گریه کردم. و هنگامی که رسول الله صناشکیبایی مرا دید، دوباره با من درگوشی صحبت نمود و فرمود: «ای فاطمه آیا راضی نمیشوی که سرور زنان مؤمن یا سرور زنان این امت باشی»؟ با شنیدن این سخن، همانگونه که ملاحظه نمودی، من خندیدم.