باب (۵): انتخاب اسم عبدالله برای فرزند و دست کشیدن بر سرش و دعا کردن برای او
۱۴۰۰ـ عَن عُرْوَةَ بْنِ الزُّبَيْرِ وَفَاطِمَةَ بِنْتِ الْمُنْذِرِ بْنِ الزُّبَيْرِ أَنَّهُمَا قَالاَ: خَرَجَتْ أَسْمَاءُ بِنْتُ أَبِي بَكْرٍ، حِينَ هَاجَرَتْ، وَهِىَ حُبْلَى بِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ الزُّبَيْرِ، فَقَدِمَتْ قُبَاءً، فَنُفِسَتْ بِعَبْدِ اللَّهِ بِقُبَاءٍ، ثُمَّ خَرَجَتْ حِينَ نُفِسَتْ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صلِيُحَنِّكَهُ، فَأَخَذَهُ رَسُولُ اللَّهِ صمِنْهَا فَوَضَعَهُ فِي حَجْرِهِ، ثُمَّ دَعَا بِتَمْرَةٍ قَالَ قَالَتْ عَائِشَةُ: فَمَكَثْنَا سَاعَةً نَلْتَمِسُهَا قَبْلَ أَنْ نَجِدَهَا، فَمَضَغَهَا، ثُمَّ بَصَقَهَا فِي فِيهِ، فَإِنَّ أَوَّلَ شَىْءٍ دَخَلَ بَطْنَهُ لَرِيقُ رَسُولِ اللَّهِ صثُمَّ قَالَتْ أَسْمَاءُ: ثُمَّ مَسَحَهُ وَصَلَّى عَلَيْهِ وَسَمَّاهُ عَبْدَ اللَّهِ، ثُمَّ جَاءَ، وَهُوَ ابْنُ سَبْعِ سِنِينَ أَوْ ثَمَانٍ، لِيُبَايِعَ رَسُولَ اللَّهِ ص، وَأَمَرَهُ بِذَلِكَ الزُّبَيْرُ، فَتَبَسَّمَ رَسُولُ اللَّهِ صحِينَ رَآهُ مُقْبِلاً إِلَيْهِ، ثُمَّ بَايَعَهُ.
ترجمه: از عروه بن زبیر و فاطمه دختر منذر بن زبیر روایت است که: اسماء دختر ابوبکر صدیق لهنگام هجرت (از مکه به مدینه) باردار بود و عبدالله بن زبیر لرا در شکم داشت. پس به قبا آمد و درآنجا، وضع حمل نمود و عبدالله به دنیا آمد. بعد از وضع حمل، نزد رسول الله صرفت تا عبدالله را تحنیک (گذاشن خرما یا چیزی دیگر درکام کودک) نماید؛ پیامبر اکرم صاو را برداشت و در آغوش گرفت و خرمایی خواست. عایشه لمیگوید: ساعتی، به دنبال خرما میگشتیم. آنگاه، پیامبر اکرم صخرما را جوید و در دهانش، آب دهان انداخت. اینگونه اولین چیزی که وارد شکم عبد الله شد، آب دهان رسول الله صبود.
اسماء لمیگوید: آنگاه رسول الله صبر بدن او دست کشید و برایش دعای خیر نمود و او را عبدالله، نام نهاد. بعد از آن، عبدالله هفت یا هشت ساله بود که به دستور زبیرسآمد تا با رسول الله صبیعت نماید. هنگامی که پیامبر اکرم صاو را دید که به طرفش میآید، تبسم نمود و با او بیعت کرد.
۱۴۰۱ـ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ س، قَالَ: كَانَ ابْنٌ لأَبِى طَلْحَةَ يَشْتَكِى، فَخَرَجَ أَبُو طَلْحَةَ، فَقُبِضَ الصَّبِيُّ، فَلَمَّا رَجَعَ أَبُو طَلْحَةَ قَالَ: مَا فَعَلَ ابْنِى؟ قَالَتْ أُمُّ سُلَيْمٍ: هُوَ أَسْكَنُ مِمَّا كَانَ، فَقَرَّبَتْ إِلَيْهِ الْعَشَاءَ فَتَعَشَّى، ثُمَّ أَصَابَ مِنْهَا، فَلَمَّا فَرَغَ قَالَتْ: وَارُوا الصَّبِىَّ، فَلَمَّا أَصْبَحَ أَبُو طَلْحَةَ أَتَى رَسُولَ اللَّهِ صفَأَخْبَرَهُ فَقَالَ: «أَعْرَسْتُمُ اللَّيْلَةَ»؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: «اللَّهُمَّ بَارِكْ لَهُمَا» فَوَلَدَتْ غُلاَمًا، فَقَالَ لِي أَبُو طَلْحَةَ: احْمِلْهُ حَتَّى تَأْتِىَ بِهِ النَّبِيَّ ص، فَأَتَى بِهِ النَّبِيَّ صوَبَعَثَتْ مَعَهُ بِتَمَرَاتٍ، فَأَخَذَهُ النَّبِىُّ صفَقَالَ: «أَمَعَهُ شَىْءٌ»؟ قَالُوا: نَعَمْ، تَمَرَاتٌ، فَأَخَذَهَا النَّبِيُّ صفَمَضَغَهَا، ثُمَّ أَخَذَهَا مِنْ فِيهِ، فَجَعَلَهَا فِي فِى الصَّبِىِّ، ثُمَّ حَنَّكَهُ، وَسَمَّاهُ عَبْدَ اللَّهِ. (م/۲۱۴۴)
ترجمه: از انس بن مالک سروایت است که: فرزند ابو طلحه سبیمار شد. ابو طلحه ساز منزل، بیرون رفت و در غیاب او، فرزندش فوت نمود. هنگامی که ابو طلحه سبازگشت، گفت: حال پسرم چطور است؟ ام سلیم ل(همسرش) گفت: از هر وقت دیگر، آرامش بیشتری دارد. آنگاه، شام آورد و ابو طلحه سشام خورد و پس از آن، با همسرش، همبستر شد. بعد از فراغت، همسرش گفت: کودک را دفن کنید. صبح روز بعد، ابو طلحه سنزد رسول الله صآمد و ماجرا را برایش بیان نمود. پیامبر اکرم صفرمود: «آیا دیشب، همبستر شدید»؟ ابوطلحه سگفت: بلی. پیامبر اکرم صفرمود: «بار الها به آنها برکت، عنایت کن». پس از آن، ام سلیم سپسری به دنیا آورد.
انس سمیگوید: ابو طلحه سبه من گفت: او را بردار و نزد نبی اکرم صببر، و چند خرما نیز همراه او فرستاد. من آن نوزاد را نزد رسول الله صبردم. پیامبر اکرم صاو را برداشت و فرمود: «آیا چیزی همراه او وجود دارد»؟ مردم گفتند: بله، چند خرما همراه او هست. نبی اکرم صخرماها را برداشت و جوید و از دهانش بیرون آورد و در دهان کودک گذاشت و اینگونه او را تحنیک نمود و عبدالله، نام نهاد.