باب (۳۶): رها کردن اسیران و منت گذاشتن بر آنان
۱۱۵۲ـ عن ابي هُرَيْرَةَ سقال: بَعَثَ رَسُولُ اللَّهِ صخَيْلاً قِبَلَ نَجْدٍ، فَجَاءَتْ بِرَجُلٍ مِنْ بَنِي حَنِيفَةَ يُقَالُ لَهُ: ثُمَامَةُ بْنُ أُثَالٍ، سَيِّدُ أَهْلِ الْيَمَامَةِ، فَرَبَطُوهُ بِسَارِيَةٍ مِنْ سَوَارِى الْمَسْجِدِ، فَخَرَجَ إِلَيْهِ رَسُولُ اللَّهِ صفَقَالَ: « مَاذَا عِنْدَكَ يَا ثُمَامَةُ؟». فَقَالَ: عِنْدِي يَا مُحَمَّدُ خَيْرٌ، إِنْ تَقْتُلْ تَقْتُلْ ذَا دَمٍ، وَإِنْ تُنْعِمْ تُنْعِمْ عَلَى شَاكِرٍ، وَإِنْ كُنْتَ تُرِيدُ الْمَالَ فَسَلْ تُعْطَ مِنْهُ مَا شِئْتَ، فَتَرَكَهُ رَسُولُ اللَّهِ صحَتَّى كَانَ بَعْدَ الْغَدِ، فَقَالَ: « مَا عِنْدَكَ؟ يَا ثُمَامَةُ؟». قَالَ: مَا قُلْتُ لَكَ، إِنْ تُنْعِمْ تُنْعِمْ عَلَى شَاكِرٍ، وَإِنْ تَقْتُلْ تَقْتُلْ ذَا دَمٍ وَإِنْ كُنْتَ تُرِيدُ الْمَالَ فَسَلْ تُعْطَ مِنْهُ مَا شِئْتَ فَتَرَكَهُ رَسُولُ اللَّهِ صحَتَّى كَانَ مِنَ الْغَدِ، فَقَالَ: « مَاذَا عِنْدَكَ؟ يَا ثُمَامَةُ؟» فَقَالَ: عِنْدِي مَا قُلْتُ لَكَ، إِنْ تُنْعِمْ تُنْعِمْ عَلَى شَاكِرٍ، وَإِنْ تَقْتُلْ تَقْتُلْ ذَا دَمٍ، وَإِنْ كُنْتَ تُرِيدُ الْمَالَ فَسَلْ تُعْطَ مِنْهُ مَا شِئْتَ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «أَطْلِقُوا ثُمَامَةَ». فَانْطَلَقَ إِلَى نَخْلٍ قَرِيبٍ مِنَ الْمَسْجِدِ فَاغْتَسَلَ، ثُمَّ دَخَلَ الْمَسْجِدَ فَقَالَ: أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، يَا مُحَمَّدُ، وَاللَّهِ مَا كَانَ عَلَى الأَرْضِ وَجْهٌ أَبْغَضَ إِلَيَّ مِنْ وَجْهِكَ، فَقَدْ أَصْبَحَ وَجْهُكَ أَحَبَّ الْوُجُوهِ كُلِّهَا إِلَىَّ، وَاللَّهِ مَا كَانَ مِنْ دِينٍ أَبْغَضَ إِلَيَّ مِنْ دِينِكَ، فَأَصْبَحَ دِينُكَ أَحَبَّ الدِّينِ كُلِّهِ إِلَىَّ، وَاللَّهِ مَا كَانَ مِنْ بَلَدٍ أَبْغَضَ إِلَيَّ مِنْ بَلَدِكَ، فَأَصْبَحَ بَلَدُكَ أَحَبَّ الْبِلاَدِ كُلِّهَا إِلَىَّ، وَإِنَّ خَيْلَكَ أَخَذَتْنِي وَأَنَا أُرِيدُ الْعُمْرَةَ، فَمَاذَا تَرَى؟ فَبَشَّرَهُ رَسُولُ اللَّهِ صوَأَمَرَهُ أَنْ يَعْتَمِرَ، فَلَمَّا قَدِمَ مَكَّةَ قَالَ لَهُ قَائِلٌ: أَصَبَوْتَ؟ فَقَالَ: لاَ، وَلَكِنِّي أَسْلَمْتُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صوَلاَ وَاللَّهِ، لاَ يَأْتِيكُمْ مِنَ الْيَمَامَةِ حَبَّةُ حِنْطَةٍ حَتَّى يَأْذَنَ فِيهَا رَسُولُ اللَّهِ ص. (م/۱٧۶۴)
ترجمه: ابوهریره سمیگوید: رسول الله صتعدادی اسب سوار به سوی نجد فرستاد. آنان یک مرد از طایفهی بنی حنیفه را که ثمامه بن اثال، نام داشت و سردار مردم یمامه بود، آوردند و به یکی از ستونهای مسجد، بستند. در این اثنا، رسول الله صبه سوی او رفت و فرمود: «ای ثمامه! چه چیزی همراه خود داری»؟ (فکر میکنی با تو چگونه رفتار خواهم کرد؟) ثمامه گفت: ای محمد! نزد من، خیر است؛ اگر مرا به قتل برسانی، انسان شریف و محترمی را کشتهای که قومش خون او را خواهند گرفت. (یا اینکه کسی را کشتهای که مستحق قتل است). و اگر منت بگذاری (و مرا آزاد کنی) بر انسان سپاسگذاری منت گذاشتهای. و اگر مال میخواهی، هر چه میخواهی، طلب کن. پیامبر اکرم صاو را تا فردا به حال خود، رها نمود. آنگاه به او فرمود: «فکر میکنی با تو چگونه رفتار خواهم کرد»؟ او گفت: همان که به تو گفتم؛ اگر منت بگذاری، بر انسان سپاسگذاری منت گذاشتهای اگر مرا به قتل برسانی، انسان شریف و محترمی را کشتهای که قومش خون او را خواهند گرفت. (یا اینکه کسی را کشتهای که مستحق قتل است.) و اگر مال میخواهی، هر چه میخواهی، طلب کن. باز هم رسول الله صاو را تا فردا به حال خود، رها ساخت. آنگاه، به او فرمود: «فکر میکنی با تو چگونه رفتار خواهم کرد»؟ او گفت: همان چیزی که به تو گفتم؛ اگر منت بگذاری، بر انسان سپاسگذاری منت گذاشتهای و اگر مرا به قتل برسانی، انسان شریف و محترمی را کشتهای که قومش خون او را خواهند گرفت. (یا اینکه کسی را کشتهای که مستحق قتل است.) و اگر مال میخواهی، هر چه میخواهی، طلب کن. رسول الله صفرمود: «ثمامه را آزاد کنید». آنگاه، او به نخلستانی که نزدیک مسجد بود، رفت و غسل کرد و برگشت و وارد مسجد شد و گفت: گواهی میدهم که هیچ معبودی بجز الله، وجود ندارد و گواهی میدهم که محمد، فرستادهی الله است؛ ای محمد! سوگند به الله که چهرهای منفورتر از چهرهی شما برای من در روی زمین، وجود نداشت؛ ولی امروز، چهرهای محبوبتر از چهرهی تو نزد من وجود ندارد؛ سوگند به الله که دینی منفورتر از دین تو نزد من وجود نداشت و هماکنون، دین تو پسندیدهترین دین نزد من است؛ سوگند به الله که شهری مبغوضتر از شهر تو نزد من وجود نداشت ولی امروز، شهر تو محبوبترین شهرها نزد من است؛ اسب سواران شما مرا در حالی دستگیر کردند که قصد عمره داشتم، نظر شما چیست؟ رسول الله صبه او بشارت داد و امر کرد تا عمره، بجای آورد. پس هنگامی که به مکه رفت، شخصی به او گفت: بیدین شدهای؟ ثمامه گفت: خیر، بلکه توسط رسول الله؛ محمد ص؛ مسلمان شدهام و سوگند به الله، تا زمانی که رسول الله صاجازه ندهد، دانهای گندم از یمامه، برای شما نخواهد آمد.