باب (۱٩): نوشیدن در لیوان
۱۲۸۶ـ عَنْ سَهْلِ بْنِ سَعْدٍ لقَالَ: ذُكِرَ لِرَسُولِ اللَّهِ صامْرَأَةٌ مِنَ الْعَرَبِ، فَأَمَرَ أَبَا أُسَيْدٍ أَنْ يُرْسِلَ إِلَيْهَا، فَأَرْسَلَ إِلَيْهَا، فَقَدِمَتْ، فَنَزَلَتْ فِي أُجُمِ بَنِي سَاعِدَةَ، فَخَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ صحَتَّى جَاءَهَا فَدَخَلَ عَلَيْهَا، فَإِذَا امْرَأَةٌ مُنَكِّسَةٌ رَأْسَهَا، فَلَمَّا كَلَّمَهَا رَسُولُ اللَّهِ صقَالَتْ: أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْكَ، قَالَ: «قَدْ أَعَذْتُكِ مِنِّي» فَقَالُوا لَهَا: أَتَدْرِينَ مَنْ هَذَا؟ فَقَالَتْ: لاَ، فَقَالُوا: هَذَا رَسُولُ اللَّهِ صجَاءَكِ لِيَخْطُبَكِ، قَالَتْ: أَنَا كُنْتُ أَشْقَى مِنْ ذَلِكَ، قَالَ سَهْلٌ: فَأَقْبَلَ رَسُولُ اللَّهِ صيَوْمَئِذٍ حَتَّى جَلَسَ فِي سَقِيفَةِ بَنِي سَاعِدَةَ هُوَ وَأَصْحَابُهُ، ثُمَّ قَالَ: «اسْقِنَا» لِسَهْلٍ، قَالَ: فَأَخْرَجْتُ لَهُمْ هَذَا الْقَدَحَ فَأَسْقَيْتُهُمْ فِيهِ، قَالَ أَبُو حَازِمٍ: فَأَخْرَجَ لَنَا سَهْلٌ ذَلِكَ الْقَدَحَ فَشَرِبْنَا فِيهِ، قَالَ: ثُمَّ اسْتَوْهَبَهُ بَعْدَ ذَلِكَ عُمَرُ بْنُ عَبْدِ الْعَزِيزِ، فَوَهَبَهُ لَهُ. (م/۲۰۰٧)
ترجمه: سهل بن سعد لمیگوید: نزد رسول الله صدر مورد یکی از زنان عرب، صحبت کردند. پیامبر اکرم صبه ابو اُسید دستور داد تا قاصدی نزد او بفرستد. ابو اُسید این کار را انجام داد. آن زن آمد و در قلعههای بنی ساعده، منزل گرفت. رسول اکرم صبراه افتاد و نزد آن زن رفت. آن زن سرش را پایین انداخته بود. هنگامی که رسول الله صبا او صحبت کرد، گفت: از تو به الله متعال پناه میبرم. پیامبر اکرم صفرمود: «تو را پناه دادم». مردم به آن زن گفتند: آیا میدانی این شخص کیست؟ آن زن گفت: نه. گفتند: این، رسول الله صبود و میخواست از تو خواستگاری نماید. آن زن گفت: من بدبختتر از این هستم. (شایستگی چنین سعادتی را ندارم).
سهل میگوید: در آن روز، رسول اکرم صو همراهانش آمدند و در سقیفهی بنی ساعده نشستند. در آنجا رسول الله صبه من گفت: «به ما آب بده». من این لیوان را بیرون آوردم و آنان را در آن، آب دادم.
ابوحازم میگوید: سهل آن لیوان را برای ما بیرون آورد و ما در آن، آب نوشیدیم. بعد از آن، عمر بن عبدالعزیز /از سعد خواست که آن لیوان را به او ببخشد. سعد هم آن لیوان را به او بخشید.