دوست صمیمی مرا بر این کار وا میداشت
پس من در این وضع گاهی قدمی را به جلو گذاشته و دیگری را به عقب میکشیدم و گامی به جلو رفته و با گام دیگری به عقب برمیگشتم که یکی از بزرگترین برادران و مکرمترین دوستانم به نام محمد، معروف به عاشق که خداوند او را از هر گزندی در حفظ خود قرار دهد به ارزش این علم و فضایل آن پی برد و به او الهام گردید که سعادت بدون بررسی از مسایل ریز و بزرگ آن نمیتواند به پایه اتمام برسد، و متوجه شد که رسیدن به آن میسر نیست، مگر بعد از مجاهده با شکوک و شبهات، و تحمل اختلافات و تناقضات، و غوطهخوردن در آن تمام نمیشود، مگر به کوشش مردی که نخستین در زننده باشد، و هرگاه مشکلات گریزان به او روی بیاورند، لبیک بگوید. لذا در این رابطه به سیر و سیاحت شهرها پرداخت، و با هرکسی که از او پندار خوبی داشت به بحث و بررسی پرداخت و قوت و ضعف آنان را بررسی کرد و با هرکسی که صحبت میکرد او را در این باره مفید نمیدانست، لذا دست به دامن من آویخت و مرا تحت فشار قرار داده یخنم را گرفت و بازداشت و هر عذری را که میآوردم حدیث الجام را خوانده مرا خاموش میکرد، تا این که راهها را بر من تنگ نمود، و عذری برای ترک آن امر برایم نماند، و به این یقین رسیدم که با کار بسیار بزرگی مواجه شدهام و این صورتی است از آنچه به من الهام شده و در تقدیر بر من مقدر شده و از هر سوی به من روی آورده است.