باب ۴٩: طبقات اثم
باید دانست که همچنان که هرگاه حیوانیت از ملکیت اطاعت و فرمانبرداری نماید اعمالی خواهد داشت که مجسمه و مظان آن میباشند، همچنین اگر کاملاً ضد ملکیت باشد نیز اعمالی خواهد داشت که مظان آن، میباشند و به آنها اثم گفته میشود، و آن چندین مراتب خواهد داشت: نخستین مرتبه این که راه بهسوی کمال مطلوب کلاً مسدود گردد، و بزرگترین آن در دو نوع است یکی آن که به مبدأ برمیگردد بدین شکل که نداند پروردگاری دارد و یا بداند، اما او را به صفات مخلوق متصف بداند و یا در مخلوق چیزی از صفات خدا قایل باشد، پس صورت دوم تشبیه و سوم اشراک است؛ زیرا تا وقتی نفس مطمح بصیرت خویش را تجرد فوقانی و تدبیر عمومی که جهان را فرا بگیرد، قرار ندهد، هرگز به مقام تقدس نخواهد رسید، پس هرگاه این را از دست بدهد بخود یا چیزی مثل خودش در قید و بندها، مشغول خواهد شد و حجابنداشتن را به اندازه نیش سوزنی عیب به حساب نمیآورد، پس بلای کامل همین خواهد بود.
دوم این که این عقیده را داشته باشد که نفس نشأتی غیر از نشأت جسدی ندارد، و برای آن کمالی دیگر نیست که تلاش برایش واجب باشد؛ زیرا هرگاه انسان این را در ضمیر خود نگهداشته باشد نگاهش بهسوی کمال اصلاً بلند نخواهد شد.
و چون قول، به اثبات کمالی دیگر، غیر از کمال جسد، از عموم مردم متصور نیست، مگر این که حالتی را در نظر داشته باشد که کلاً با حالت حاضر مباین باشد، و اگر این نمیبود کمال معقول و محسوس باهم متعارض میگردیدند، پس او بهسوی کمال محسوس متمایل شده معقول را فرو گذاشت میکرد. بنابراین، مظنهای برای او نصب گردید که آن عبارت از ایمان به لقاء الله و روز قیامت است، چنانکه خداوند میفرماید: ﴿فَٱلَّذِينَ لَا يُؤۡمِنُونَ بِٱلۡأٓخِرَةِ قُلُوبُهُم مُّنكِرَةٞ وَهُم مُّسۡتَكۡبِرُونَ٢٢﴾[النحل: ۲۲]. «پس کسانى که به آخرت ایمان نمىآورند، دلهایشان [حق] ناشناس و خودشان مستکبرند»
خلاصه این که هرگاه انسان در این مرتبه از اثم قرار گرفته بمیرد و حیوانیتش از بین برود منافرت از بالا او را فرا میگیرد بگونهای که هرگز راهی برای رهایی خود نخواهد یافت.
مرتبۀ دوم، این است که در مقابل دلایلی که خداوند به خاطر رسیدن مردم به کمال مقرر فرموده است تکبر ورزد، و ملأاعلی با تمام اراده با فرستادن رسولان و ادیان، قصد بالابردنشان منزلت او را داشته باشد. اما او آنها را انکار نموده و با آنها عداوت کند، پس وقتی این شخص بمیرد اراده آنها به صورت نفرت بهسوی او متوجه میشود و او را اذیت میکنند، و خطایای او، او را فرا میگیرند، بگونهای که راهی برای خروج از آن نمییابد، و این حالت عدم رسیدن به کمال یا رسیدنی که اعتباری نداشته باشد انسان را در همه ادیان از آیین پیامبرش خارج میکند.
مرتبه سوم، آن که آنچه موجب نجات است آن را ترک داده کارهایی را انجام دهد که موجب لعن و نفرین باشند، زیرا غالباً گمانگاه فساد بزرگی در روی زمین و وضعیتی بر ضد تهذیب نفس میباشند، از آن جمله این که احکام معتبر شرع که منجر به تسلیم و اطاعت یا مهیاکننده آن باشد را انجام ندهد، و این با اختلاف نفوس مختلف میباشد، آن که در صورتهای ضعیفی از حیوانیت مستغرق باشد نیازمندتر است، به این که آن احکام را بیشتر انجام دهد، و آن که حیوانیتش شدیدتر و قویتر باشد نیازمندتر است که احکام سخت و شاق را بیشتر انجام دهد.
از آن جمله اعمال وحشیانهای هستند که مستوجب لعن بزرگی است مانند قتل، و بعضی اعمال شهوانی هستند، و بعضی کسبهای مضری هستند مانند قمار و ربا، و در هریکی از امور مذکور رخنۀ بزرگی است در نفس از جهت اقدام بر خلاف سنت لازمه است، همچنان که ذکر کردیم، و نیز لعن و نفرین فرایگری از طرف ملأاعلی او را احاطه میکند که از مجموع این دو امر [۱٧]عذاب مرتب میگردد، و این مرتبه بزرگترین گناه کبیره است که حرمتش و ملعونبودن مرتکبش در بهشت منعقد گردیده است، و همیشه انبیاء †آنچه را که در آنجا منعقد شده و اکثر آنها در شرایع متفق علیه هستند عنوان کردهاند.
مرتبه چهارم: نافرمانی از شرایع و مناهجی است که به اختلاف عصر و زمان تغییر میکنند، و این از آنجاست که وقتی خداوند پیامبری را بهسوی قوم و ملتی مبعوث میفرماید تا آنها را از تاریکیها خارج کرده بهسوی نور و روشنی هدایت کند، و کجیهای آنها را راست کند و با بهترین وجه از روی سیاست با آنها رفتار نماید، بعثت او متضمن این شد که چیزهایی را واجب کند که راست کردن کجی و ادارهکردن آنان بدون آن چیزها امکان پذیر نباشد، پس برای هر مقصدی مظنۀ اکثری یا دایمی وجود دارد که واجب است با آن مؤاخذه و مورد خطاب قرار گیرند و برای تعیین وقت هر مظنهای قوانینی وجود دارد که آن را واجب میگرداند، و بسیاری امور به گونهای است که بهسوی فساد یا صلاح داعی قرار میگیرند، لذا بر حسب آن دعوت، به اینها امر کرده میشود.
بعضی از آنها بگونهای است که ماموربه و نهی عنه بودن آنها حتمی و لازمی میباشد، و بعضی دیگر الزامی نیست، حد اقل آنها، آنست که موافق به آن وحی ظاهری نازل گردد، و بیشتر آنهایی هستند که به اجتهاد پیامبر ثابت میگردند.
مرتبه پنجم: آنست که از طرف شارع بر آن نص وجود ندارد و حکم آن در نزد ملائکه منعقد نگردیده است، اما بندهای با تمام همّت و ارادهاش، بهسوی خدا متوجه شده است، لذا چیزهایی برای او پیش آمده که آنها را مأموربه یا منهی عنه پنداشته است آن هم بنا به قیاس یا استنباط و تخریج و امثال آن، آن چنانکه برای بعضی از عوام تاثیر بعضی داروها بنا به تجربۀ ناقص یا براساس حکم طبیب و پزشک ماهری دایر بر علتی معلوم گردد، و نمیدانند که وجه و علت این تأثیر چیست، و طبیب هم روی آن تصریح نکرده است، پس اینگونه مردم نمیتوانند از عهده این امر برآیند، مگر زمانی که جنبۀ احتیاط را بگیرند و اگر نه بین آنان و بین پروردگارش بنا به ظن و گمانشان حجابی برگزار میشود و طبق گمان خودشان، تحت مؤاخذه قرار میگیرند.
اصل رضایت بخش در اینگونه امور آن است که به توجهی به آنها نشود، ولی شخصیتهایی وجود دارند که چنین چیزی را بر خود واجب میدانند، لذا بر حسب گمان خود آنان، آن چیز بر آنها واجب میگردد، چنانکه در این باره خداوند در حدیث قدسی فرموده است: «أَنَا عِنْدَ ظَنِّ عَبْدِي بِي» و در قرآن نیز فرموده است: ﴿وَرَهۡبَانِيَّةً ٱبۡتَدَعُوهَا مَا كَتَبۡنَٰهَا عَلَيۡهِمۡ إِلَّا ٱبۡتِغَآءَ رِضۡوَٰنِ ٱللَّهِ﴾[الحدید: ۲٧]. «رهبانیتى که خود آن را پدید آوردند. [ما] آن را بر آنان مقرر نکرده بودیم. بلکه آنان براى به دست آوردن خشنودى خداوند»
و رسول خدا ج فرموده است: «لاَ تُشَدِّدُوا فَيُشَدَّدَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ» «بر خود سخت نگیرید که به سبب آن خدا بر شما سخت گیرد» و در جای دیگر فرموده است: «الإِثْمُ مَا حَاكَ فِي صَدْرِكَ» نافرمانی از حکم مجتهد نیز به این ملحق میگردد به شرطی که مقلد کلی باشد، والله أعلم.
[۱٧] اقدام بر خلاف سنت لازمه و لعن و نفرین.