مرگ جدایی نسمه است نه جدایی روح:
پس تغییراتی که در امور متغیره میآید از ناحیه لیاقت و استعدادات زمینی است، همانگونه که گرمای خورشید پارچه را سفید میکند، ولی صنعتگر را سیاه میگرداند، و با وجدان صحیح برای ما واضح و متحقق شده است که هرگاه بدن استعداد تولید نسمه را از دست بدهد، بدن دچار مرگ میگردد، و مرگ به این معنی نیست که روح قدسی رابطۀ خود با نسمه را قطع نموده است و هرگاه نسمه در اثر امراض تضعیفکننده تحلیل مییابد برحسب حکمت الهی لازم است که از آن، آن مقداری که روح الهی به آن تعلق برقرار کند بماند، آن چنانکه وقتی شما هوا را در شیشه را بمکید بادهای داخل آن، خالی میگردد تا جایی میرسد که دیگر باد خالی نمیگردد و دیگر نمیتوانی آن را بمکی، یا شیشه شکسته میشود، و این در اثری رازی است که از طبیعت هوا پدید میآید، همچنین در نسمه هم رازی و حدّی وجود دارد که از آن راز و حد تجاوز نمیکند.