پادشاهان عجم و روم در لذت دنیا فرو رفته آخرت را فراموش کردند:
باید دانست که چون فارس و روم خلافت را از قرنها میراث برده بودند و از آخرت را فراموش در لذات دنیا مستغرق شده بودند و شیطان بر آنها تسلط یافته بود، در رفاهیات معیشت و زندگی غرق شده و به آن افتخار میورزیدند، دانشمندان گوشه و کنار، بهسوی آنان روی میآوردند، و برای آنان مسایل دقیق معاش را استخراج مینمودند، و همیشه بر این روش عمل میکردند، بلکه بعض چیزهای جدیدی ابتکار مینمودند، و به آن مباهات میکردند تا این که گفته شده است که، اگر کسی از دلاوران و زیرکان، تاج یا کمربندی به ارزش کمتر از صد هزار درهم میپوشید به او طعنه میزدند و یا اگر او ساختمان سر به فلکی نمیداشت و یا حمام، حوض و باغ و بستان نمیداشت و یا غلام و سواری قشنگی نمیداشت و در خورد و نوش وسعت و در لباس و پوشاک آرایش و تجملی نمیداشت به او طعنه میزدند...
نمونه آنها را امروز در سران ممالک دنیا میبینید، پس همه این چیزها در ریشۀ زندگی آنها چنان پیوسته بود که بدون شکافتن دلها از آنها بیرون نمیرفتند، و از این چنان مرض صعب العلاجی پدید آمد که همه اعضای شهر و مملکت را فرا گرفت، و چنان آفت عظیمی واقع شد که هیچیکی از فقیر و غنی و شهر و روستا باقی نماند که به آن مبتلا نگردد و آن دامنگیر او قرار نگیرد که او را عاجز گردانیده موجهای هم و غم بر او هجوم نیاورند.
زیرا بدستآوردن این امور بدون از صرفکردن اموال زیاد مشکل میباشد و تحصیل اموال زیاد منجر به این میباشد که سطح مالیات و خراج را بر کشاورزان و کاسبان بالا برد، و اگر آنها از پرداخت آنها سر باز زنند با آها میجنگند و عذاب میدهند، و اگر اطاعت مینمودند از آنها مانند خر و گاو کار میگرفتند، و این اموال جمعآوری نمیشد، مگر برای این که در نیازها به آن کمک گرفته شود، باز گاهی آنها را نمیگذاشتند که از زیر بار این زحمت و مشقت رهایی یابند و بهسوی سعادت اخروی سر بلند کنند، بسا اوقات چنین اتفاق میافتاد که در یک کشور پهناوری کسی پیدا نمیشد نسبت به دین اهمیتی قایل بشود، و بازهم این اموال بدست نمیآمدند، مگر به وسیله قوم و ملت زحمتکش که برای آماده ساختن خوراک و لباس، ساختمان و غیره کار و کاسبی نمایند، اصول مکاسب را که نظام جهان بر آنها استوار است ترک میکردند.
و عامه مردم که دور و اطراف آنها قرار میگرفتند، در بدستآوردن اموال، از دلاوران و زیرکان پیروی و تبعیت میکردند، و اگر نه از خود بهرهای نداشتند و نه به فکر آن قرار میگرفتند، جمهور مردم مانند عیال بر خلیفه میبودند که دست نیاز بهسوی او دراز میکردند، گاهی به بهانه این که نیروی دفاع میباشند، یا گرداننده و مدیر کشور میباشند، پای بند رسومات بودند هدف دفع حاجت نبود، بلکه برقرار نگهداشتن روش گذشتگان بود، و گاهی به این دست دراز میکردند که شاعر و مداح هستند و پادشاهان عادت دارند که به شعراء جایزه بدهند، و گاهی به بهانه این که زاهد و فقیر هستند و عدم تفقد از احوال آنان قبیح به حساب میآمد، و یکدیگر را تنگ میکردند و کسب و کار آنها بنا به همراهی پادشاهان و رفاقتشان متوقف بود، لذا مجبور بودند در جوار آنها قرار گرفته به آنان تملق نمایند. این یگانه تدبیر و فنی بود که افکارشان در آن فرو رفته و اوقاتشان در آن ضایع میشدند، پس وقتی این شغلها زیاد شد در نفوس مردم صورتهای پستی مجسم گردید، و از اخلاق صالح رو گردانیدند.