علیه اهل جاهلیت از بقایای علم خودشان میتوان احتجاج نمود:
و آنچه شبیه این است، پس از اینجا دانسته میشود که مشرکین هرچند از راه مستقیم منحرف و دور قرار گرفته بودند، اما بگونهای بودند که به بقایای علوم خود آنها، علیه آنها بتوان اقامه حجّت نمود، بنگر بهسوی سخنرانی حکمای آنها مانند قِسّ بن ساعده، زید بن عمرو بن نفیل، و به اخبار کسانی که پیش از عمرو بن لحی بودهاند، اینها را مفصلاً خواهی یافت، بلکه اگر در بررسی اخبار بیشتر دقت نمایید بزرگواران، و حکیمان آنها را خواهید یافت که به معاد و غیره قایل بودند، و توحید را همچنان که حق است ثابت میکردند، چنانکه زید بن عمرو بن نفیل در شعرش میگوید:
عبادك يخطئون وأنت رب
بكفيك الـمنايا والحتوم
بندگان تو خطا میکنند در حالی که تو پررودگاری، مرگ و قضایا بدست تو هستند.
و نیز در جای دیگر گفته است:
أربا واحدا أم ألف رب
أدين إذا تقسمت الأمور
تركت اللات والعزى جميعا
كذلك يفعل الرجل البصير
آیا یک رب را بپرستم یا هزار رب، را وقتی که اوامر تقسیم شدهاند
لات و عزی را همه ترک کردم. مرد با فهم و درک همینطور میکند.
رسول خدا ج در باره امیه بن ابی الصلت فرموده است: «آمن شعره ولم يؤمن قلبه» «شعرهایش ایمان آوردند ولی قلبش ایمان نیاورد» اینها از آنجا بودند که از منهج حضرت اسماعیل ارثی به آنها رسیده بود، و از اهل کتاب در آنها نفوذ پیدا کرده بود، و این را میدانستند که کمال انسان در این است که بنده، خود را به پررودگارش بسپارد، و تا حد توان از او پرستش کند.