عدد مفرد عدد مبارکی است:
اصل اول این است که مفرد عددی است مبارک که تا زمانی که در آن کفایتی باشد از آن تجاوز نخواهد شد، و همین است مطلب قول رسول خدا ج که فرمود: «إِنَّ اللَّهَ وِتْرٌ يُحِبُّ الْوِتْرَ فَأَوْتِرُوا يَا أَهْلَ الْقُرْآنِ» رازش این است که هیچ کثرتی نیست، مگر این که مبدأ آن وحدۀ است، و نزدیکترین کثرتها به وحدت همان است که مفرد باشد؛ زیرا در هر مرتبهای از عدد، وحدتی است غیر حقیقی که بوسیله آن، آن مرتبه برقرار میشود، مثلاً عدد ده عبارت از چند وحدت مجموعی است که یک واحد در نظر گرفته شده است نه این که دو پنج است و بقیه را بر این مقایسه نمود، این وحدت نمونهای از وحدت حقیقی در این مراتب و ارث بردنش از آن میباشد، و در عدد مفرد، این وحدت و مثل آن با آن وجود دارد، و این وحدت به این معنی است که بدو عدد صحیح متساوی منقسم نمیگردد، پس اینجا، زوج به وحدت نزدیکتر است، و قرب هر موجودی به مبدأش، برمیگردد به قرب او به حق که مبدأ المبادی است، و هرچه در وحدت اتم و اکمل باشد متخلق به خلق الله است.
باز باید دانست که مفرد چندین مراتب دارد، یکی آنست که با زوج شبیه و به آن نزدیک است مانند عدد نه و عدد پنج، زیرا این دو عدد بعد از حذف یک عدد از آنها به دو جفت منقسم میگردند، و عدد نه اگرچه به دو عدد متساوی منقسم نمیشود، ولی به سه عدد متساوی منقسم میگردد، همچنان که جفت نیز مراتب گوناگونی دارد، یکی آنست که شیبه به وتر است، مانند عدد «دوازده» که سه چهارتاست، و مانند «شش» که سه دوتاست، امام و پیشوای مفردها که از شباهت جفت کاملاً دورتر باشد عدد واحد است، و وصی و خلیفه و وارث او «سه و هفت» است، و هرچه غیر اینها باشد از قوم و گروه واحد هستند. بنابر این، رسول خدا ج یک، سه و هفت را در بسیاری از مقادیر اختیار نموده است، و هر کجا که حکمت متقاضی باشد تا بر بیش از آنها اختیار شود، چنان عددی را باید اختیار نمود که از یک واحد آن، ترقی حاصل شود، مانند یک که تا ده و صد و هزار ترقی مینماید: و نیز تا یازده بالا میرود، و مانند سه که تا سی و سی و سه و سیصد بالا میرود و مانند هفت که تا هفتاد و هفتصد بالا میرود؛ زیرا آنچه به بالا رفتن بدست میآید مانند خود آنست. بنابراین، رسول خدا ج گفتن صد کلمه را بعد از هر نماز، مسنون قرار داده است و سپس آنها را به سی سه تا سه بار تقسیم نموده و یکی را بر آنها افزوده است تا که مجموعۀ آنها طاق قرار گرفته به امام و وصی آن برگردد، و همچنین برای هر مقولهای از مقولات جوهر و عرض امام و وصی وجود دارد، مانند نقطه که اما ماست و دایره و کره دوتا وصی آن، و نزدیکترین شکل به آن میباشند، پدرم قدس سره به من گفت که: او واقعۀ بسیار بزرگی مشاهده نموده است که در آن حیات، علم، اراده و سایر صفات الهی مجسم گردیدهاند یا فرمود که: در آن حی، علیم، و سایر اسماء به صورت دایرهای روشن مجسم شدهاند (نمیدانم کدام یک از این دو مقوله را فرمود) سپس مرا متوجه کرد که متمثل شدن امر بسیطی در نشأۀ اَشکال، به شکلی متمثل میشود که با نقطه نزدیکتر باشد و آن در سطح دایره و در جسم کرده میباشد، انتهی کلامه.
باید دانست که سنت الهی چنین رواج دارد که فرود آمدن وحدت بهسوی کثرت با ارتباطات مثالی انجام میگیرد، و روی این ارتباطات وقایع متمثل میگردند، در عنوان قدم، همینها ملاحظه گردیدهاند.
اصل دوم: در کشف راز آن اعدادی که در ترغیب و ترهیب بیان شدهاند.
باید دانست که بسا اوقات خصایلی از برّ و اثم، بر آن حضرت ج عرضه میشد و برای او فضایل و مضار آن، منکشف میگشت، پس به آنچه خداوند به او میآموخت خبر میداد، و عددی را یاد میکرد که حال آن را میدانست و هدفش حصر نبود، فرمود: «عُرِضَتْ عَلَيَّ أَعْمَالُ أُمَّتِي حَسَنُهَا وَسَيِّئُهَا فَوَجَدْتُ فِي مَحَاسِنِ أَعْمَالِهَا الأَذَى يُمَاطُ عَنِ الطَّرِيقِ، وَوَجَدْتُ فِي مَسَاوئِ أَعْمَالِهَا النُّخَامَةُ تَكُونُ فِي الْمَسْجِدِ لا تُدْفَنُ». «که اعمال امتم بر من عرضه شدند، هم نیک و هم بد، در جمع نیکیها آن امر اذیتکنندهای را یافتم که از سر راهی برداشته میشود و در جمع بدیها آب دهان یا بینی که در مسجدی انداخته شده و دفن نگردیده است را یافتم». و نیز فرمود: «عُرِضَتْ عَلَىَّ أُجُورُ أُمَّتِى حَتَّى الْقَذَاةَ يُخْرِجُهَا الرَّجُلُ مِنَ الْمَسْجِدِ ، وَعُرِضَتْ عَلَىَّ ذُنُوبُ أُمَّتِى فَلَمْ أَرَ ذَنْبًا أَعْظَمَ مِنْ سُورَةٍ مِنَ الْقُرْآنِ أَوْ آيَةٍ أُوتِيَهَا رَجُلٌ ثُمَّ نَسِيَهَا» «که پاداشهای امتم بر من عرضه شدند که در آن جمع، خس و خاشاکی که کسی از مسجد بیرون آورد، وجود داشت، و گناههای امت نیز بر من عرضه گردید که بالاترین گناه در آنها آن سوره یا آیهای از قرآن است که خداوند به کسی داده است (یعنی عملکردن بدان) باز آن را فراموش نموده است»، و مناسب به این باید، این قول رسول خدا تخریج گردد که فرمود: «ثَلَاثَةٌ لَهُمْ أَجْرَانِ» و فرمود: «ثَلاَثَةٌ لاَ يُكَلِّهُمُ اللهُ تَعَالَى» الحدیث و نیز فرمود: «أَرْبَعُونَ خَصْلَةً أَعْلاَهُنَّ مَنِيحَةُ الْعَنْزِ مَا يَعْمَلُ عَبْدٌ بِخَصْلَةٍ مِنْهَا رَجَاءَ ثَوَابِهَا وَتَصْدِيقَ مَوْعُودِهَا إِلاَّ أَدْخَلَهُ اللَّهُ ﻷ بِهَا الْجَنَّةَ» «که چهل خصلت وجود دارد که بالاترین آنها این است که کسی به دیگری بزی عاریت بدهد تا شیرش را بخورد، و عمل نمیکند به یکی از آنها هیچ بندهای به امید ثواب آن یا تصدیق موعد آن، مگر این که او را به وسیله آن، به جنت داخل میفرماید».
و بسا اوقات فضایل عملی یا مقداری از آن، بر او منکشف میشد، پس میکوشید تا در این باره ضابطه و قانونی مقرر کند و عددی بیان نماید که در آن آنچه بیشتر واقع شده یا شأنش بالا رفته است منحصر شود، پس به آن خبر بدهد، و مناسب به این باید این قول رسول خدا ج را تخریج نمود که فرمود: «صَلاَةُ الْجَمَاعَةِ تَفْضُلُ عَلَى صَلاَةِ الْفَذِّ بِسبْعٍ وَعِشْرِينَ دَرَجَةً» «که نماز با جماعت از نماز تنها بیست و هفت درجه بالاتر است»، زیرا این عدد سه ضرب در سه، باز ضرب در سه میباشد.
و ملاحظه فرمود که منافع به سه قسم برمیگردد، یکی آن که بخود شخص نمازخوان برمیگردد که نفسش تهذیب یافته ملکیت در او غالب و حیوانیت مغلوب میشود، دوم آن که به نفع مردم برمیگردد که در میان آنها سنت راشده ترویج مییابد و به آن منافست پیدا میکنند و نفوس خود را مهذب میسازند، و باهم منسجم شده وحدتی تشکیل میدهند، سوم راجع به آیین محمدی است که آن ترو و تازه باقی میماند، تحریف و تهاون در آن راه نمییابد و در هر یکی از این اقسام، سه منفعت وجود دارد: و در اول این سه منفعت وجود دارد، نزدیکی به خدا و ملأاعلی، دوم نوشته شدن حسنات آنها، سوم کفاره شدن خطاهای آنها.
و در دوم نیز سه منفعت هست: اول منظمشدن قبیله و شهر، دوم نزول برکات بر آنها در دنیا، سوم شفاعتکردنشان برای یکدیگر در قیامت.
در سوم نیز سه منفعت هست اول همراهی، ملأاعلی به آنها، دوم چنگزدنشان به ریسمان محکم خداوند، سوم منعکسشدن انوار بعضی از آنان بر بعضی دیگر، و در هریکی از این منافع نه گانه سه چیز هست، اول خشنودی خداوند، دوم درودخواندن ملایکه برای آنها، سوم عقبنشینی شیاطین از آنها، و در روایت دیگر بیست و پنج درجه بیان گردیده است، و جهش این است که منافع جماعت پنج ضرب در پنج تاست و آنها عبارتاند از امور ذیل:
استقامت نفوس، تألف جماعت، قیام آیین، انبساط ملایکه و عقبنشینی شیاطین؛ و در هریکی پنج منفعت هست، خشنودی خداوند، نزول برکات دنیوی، نوشتهشدن حسنات، کفارهشدن سیئات و شفاعت انبیاء و ملایکه؛ اختلاف روایت در این باره در اثر اختلاف وجوه ضبط است، والله أعلم.
و بسا اوقات عدد به خاطر عظمت و بزرگی چیزی، ذکر میگردد، پس عدد به صورت مثال بیان میگردد، مانند آن که گفته میشود محبت فلان آقا به قدر کوهی در قلب من جای دارد، قدر و منزلت فلان کس به آسمان میرسد، مناسب به این، قول رسول خدا ج باید تخریج گردد که فرمود: «يُفْسَحُ فِى قَبْرِهِ سَبْعُونَ ذِرَاعًا» «هفتاد ذراع قبرش وسعت پیدا میکند» یا که فرمود: «مَدَّ بَصَرِهِ» «تا چشم کار میکند» و یا که فرمود: «إنَّ حَوْضِيْ مَا بَيْنَ الْكَعْبَةِ وَبَيْتَ الْمَقْدَسِ» «حوض من در بهشت به اندازه مابین کعبه و بیت المقدس است» و یا فرمود: «حَوْضِى لأَبْعَدُ مِنْ أَيْلَةَ إِلَى عَدَنٍ» «حوض من بزرگتر از فاصله بین ایله تا عدن است» و در چنین وقت گاهی یک مقداری ذکر میگردد، گاهی مقداری دیگر؛ پس با توجه به هدف در آنها تناقضی نیست.
اصل سوم: این که مناسب نیست که چیزی اندازهگیری بشود، مگر به مقداری ظاهر و معلوم که مخاطبان آن را در نظام حکم، بکار میگیرند و مناسبتی به مدار حکم و حکمت آن، داشته باشد، پس نباید دراهم به غیر از اوراق و خرما بدون از وسق اندازهگیری بشوند، و نباید در محاسبات چنین کسری بیاورند که بجز از عمیقبینان کسانی حساب آن را ندانسته باشند، مثل جزئی از هیفده یا جزئی از بیست و نه. بنابراین، خداوند در حساب فرایض در قرآن کسرهایی ذکر فرموده است که نصفکردن و چند برابرکردن و شناخت مخرجش آسان باشد، و آنها دو ردیف هستند: یکی ششم، سوم و دو سوم است، دوم هشتم، چهارم و نصف است، حکمتش این است که فضل صاحب فضل و نقصان صاحب نقصان در بداهت امر واضح گردد، و نیز تخریج مسایل بر دور و نزدیک سهل و آسان باشد.
و هرکجا نسبت به یک مقداری بدون از مقداری دیگر پیش بیاید، نسبت بین آن دو تا نسبتی دو برابر میباشد، پس مناسب نیست که از بین نصف و واحد از ثلثین تجاوز نمود، و بین ربع و نصف از ثلث تجاوز کرد، زیرا بقیه اجزا از اینها مخفیتر میباشند.
و هرگاه بخواهند چیز زیادی را اندازهگیری کنند مناسب است که آن را به سه مقدر نمایند، و اگر بخواهند بیشتر از آن را اندازه نمایند، پس مناسب است که آن را به ده اندازه نمایند، و اگر چیزی گاهی کم میباشد و گاهی زیاد، پس مناسب است که حد اقل و حد اکثر آن را در نظر بگیرند و هر دو تا را نصف کنند.
معتبر در باب زکات یک پنجم، یک دهم، نصف یک دهم و ربع یک دهم است؛ زیرا اضافه در صدقه برمیگردد بر کثرت محصولات و قلت زحمت، مکاسب اهالی مناطق، منتظم نمیگردند، مگر در چهار مراتب، و مناسب این است که در هردو مرتبه فرق ظاهر گردد، و آن این که یکی از آنها دوبرابر دیگری باشد، و تفصیل در آینده خواهد آمد، هرگاه نیاز باشد که ثروتمندی را اندازه نمایند مناسب است که بنگرند که در عرف کدام مقدار، ثروتمندی به حساب میآید، و نیز بنگرند که حکم آن چیست.
این موافق به عادت جمهور مکلفین باید باشد، چه شرقی و چه غربی، چه عرب و چه عجم و نیز باید مناسب به روش طبیعی آنها باشد، زیرا اگر امر بر عادت جمهور مبتنی نگردد حال آنها متشتت میشود.
پس معتبر حال عربهای پیشین است که قرآن در لغت آنها و به زبان آنها نازل گردیده است، و شریعت موافق به عادت آنها متعین شده است. بنابر این، شریعت کنز را به پنج اوقیه مقرر نمود، زیرا این مقدار برای اقل یک خانوار تا مدت یک سال در بیشتر مناطق معموره کافی است، مگر این که قحطسالی باشد یا در شهرهای بزرگ سکونت داشته باشند.
گلۀ کوچک گوسفندان به چهل و بزرگ به یکصد و بیست تعیین گردید.
و محصولات کشاورزی به وسق مشخص شد، زیرا کمترین خانواده شامل سه نفر یک زن و شوهر و خادم یا فرزند است و اقل آنچه یک نفر در شبانه روز میخورد یک مد و یا یک رطل است و همراه با آن نیاز به شوربا دارد، و این مقدار برای او تا یک سال کفایت میکند.
و آب کثیر بهقلتین متعین گردید، زیرا این حدی است که چشمهها از این کمتر نمیباشند و در ظرفها بیش از این برداشت نمیگردد، و بقیه تقدیرات را بر این باید مقایسه نمود، والله أعلم.