۳- آن که از خود کلام بدون واسطه مفهوم گردد:
سپس نوبت از آنست که کلام را بدون استعمال لفظ، تفهیم کند که بزرگترین اینها سه تاست:
یکی فحوای کلام است: و آن عبارت است از این که کلام حالت مسکوت عنه را به واسطه معنی که به حکم وادار میکند تفهیم نماید، مثل: ﴿فَلَا تَقُل لَّهُمَآ أُفّٖ﴾[الإسراء: ۲۳]. «به آنان [پدر و مادر] «افّ» مگو».
که از این آیه حرمت ضرب به طریق اولی مفهوم میشود، و مانند این که کسی بگوید: «من أكل في نهار رمضان وجب عليه القضاء». «کسی در روز رمضان چیزی بخورد واجب است که آن را قضا کند» از این مفهوم میشود که منظور از آن نقض صوم است و اکل را به این خاطر به صورت ویژه بیان کرد که زودتر در ذهن میآید.
دوم اقتضاء: که آن را به توسط لازم شدنش برای معنی مستعمل فیه، میفهمد چه لزومش عادی باشد یا عقلی و یا شرعی، مثلاً کلمه «أعتقت وبعت» متقاضی آنست که قبلاً ملکی داشته باشد و کلمه «مَشی» متقاضی آن است که پای سالمی برای رفتن داشته باشد، «صلی» تقاضا میکند که وضو داشته باشد.
سوم ایماء: و آن این که ادای مقصود، به عباراتی در برابر به اعتبارات مناسب باشد، پس بلیغان، عبارت در برابر اعتبار مناسبی را که بر اصل مقصد زاید باشد در نظر میگیرند، پس کلام اعتبار مناسب را تفهیم مینماید، مانند مقید کردن کلام به وصف یا شرط، و اینها دلالت دارند بر این که اگر اینها نباشند حکمی نخواهد بود، و این در جایی است که مشابهه سؤال و بیان صورت متبادر الی الذهن و بیان فایده حکم، در نظر نباشد و همچنین مفهوم استثنا، غایۀ و عدد منظور نباشد. و شرط معتبر قرارگرفتن ایماء این است که تناقض به آن، در عرف اهل لسان جاری باشد مانند آن که کسی بگوید: «علىّ عشرة إلا شيء إنما على واحظظ» جمهور آن را متناقض قرار میدهند.