حیات صحابه – جلد پنجم

فهرست کتاب

انکار عمر سبه کسى که کتاب دانیال را نوشته بود و قصه‏اش در این باره با پیامبر ص

انکار عمر سبه کسى که کتاب دانیال را نوشته بود و قصه‏اش در این باره با پیامبر ص

ابویعلی از خالد بن عرفطه روایت نموده، که گفت: نزد عمر سنشسته بودم، که مردی از عبدالقیس آورده شد، و مسکن وی در شوش [۳۹۵]بود، عمر به او گفت: تو فلان بن فلان عبدی هستی؟ گفت: آری، آن گاه وی را با عصایی که داشت مورد ضرب قرار داد، آن مرد گفت: ای امیرالمؤمنین من چه کرده‏ام؟ عمر به او گفت: بنشین، وی نشست و عمر برایش تلاوت نمود:

﴿بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ الٓرۚ تِلۡكَ ءَايَٰتُ ٱلۡكِتَٰبِ ٱلۡمُبِينِ ١ إِنَّآ أَنزَلۡنَٰهُ قُرۡءَٰنًا عَرَبِيّٗا لَّعَلَّكُمۡ تَعۡقِلُونَ ٢ نَحۡنُ نَقُصُّ عَلَيۡكَ أَحۡسَنَ ٱلۡقَصَصِ بِمَآ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانَ وَإِن كُنتَ مِن قَبۡلِهِۦ لَمِنَ ٱلۡغَٰفِلِينَ ٣[یوسف: ۱-۳].

ترجمه: «به نام خداوند بخشاینده مهربان. این آیات کتاب روشن است. ما قرآن را به زبان عربی فرو فرستادیم، تا شما بدانید. ما با وحی نمودن همین قرآن برای تو بهترین و نیکوترین قصه‏ها را بیان می‏کنیم، و تو قبل از این از بی‌خبران بودی».

و آن را سه بار برایش خواند و سه بار او را زد، آن مرد گفت: ای امیرالمؤمنین من چه کرده‏ام؟ گفت: تو کسی هستی که کتاب دانیال را رونویسی نموده‏ای، گفت: امرت را به من بگو از آن پیروی می‏کنم، فرمود: برو آن را با آب گرم و پشم سفید محو گردان، بعد نه خودت آن را بخوان و نه هم برای کسی بخوانش، اگر به من خبر رسید که تو آن را خوانده‏ای یا برای کسی از مردم خوانده‏ای به شدت شکنجه ات خواهم نمود. بعد از آن به او گفت: بنشین، و او پیش رویش نشست، عمر گفت: من رفتم و کتابی را از اهل کتاب در پوستی رونویس نمودم، و بعد آن را آوردم، رسول خدا صبه من گفت: «ای عمر این که در دستت است چیست؟» پاسخ دادم: ای رسول خدا، کتابی است که آن را رونویس نموده‏ام، تا علمی بر علم‌مان بیفزاییم، آن گاه رسول خدا صخشم گرفت، تا این که گونه‌هایش سرخ گردید، بعد صدا شد: (الصلاه جامعه)، انصار گفت: نبی‌تان خشمگین شده است، سلاح بردارید، سلاح بردارید، بعد آمدند و در اطراف منبر رسول خدا صحلقه زدند، رسول خدا صفرمود: «ای مردم، به من جوامع سخن و خاتمه‏های آن داده شده، و برایم خیلی اختصار گردیده است، من آن را سفید و پاک برای‌تان آورده‏ام، پس متحیر نشوید، و در حیرت افتادگان شما را به غرور و فریب نیندازند»، عمر گفت: آن گاه من برخاستم و گفتم: به خدا به عنوان پروردگار، به اسلام به عنوان دین و به تو به عنوان رسول راضی شدم، بعد از آن پیامبر خدا صپایین آمد. هیثمی (۱۸۲/۱) می‏گوید: در این عبدالرحمن بن اسحاق واسطی آمده، احمد و گروهی وی را ضعیف دانسته‏اند. این را همچنان ابن المنذر، ابن ابی حاتم، عقیلی، نصرالمقدسی و سعیدبن منصور، چنانکه در الکنز (۹۴/۱) آمده، روایت کرده‏اند. و این را عبدالرزاق و غیر وی از ابراهیم نخعی به اختصار، بخش تنها موقوف آن را، چنانکه در الکنز آمده، روایت نموده‏اند.

[۳۹۵] شهری است در اهواز.