مذاکره و گفت و شنود عمر و ابن عباس بدرباره آیهای و در مورد علی س
زبیر بن بکار در الموفقیات از ابن عباس بروایت نموده، که گفت: از عمربن خطاب سدرباره قول خداوند ﻷپرسیدم:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَسَۡٔلُواْ عَنۡ أَشۡيَآءَ إِن تُبۡدَ لَكُمۡ تَسُؤۡكُمۡ﴾[المائدة: ۱۰۱].
ترجمه: «ای مؤمنان از چیزهایی سئوال مکنید که اگر برایتان آشکار شود شما را غمگین سازد».
گفت: مردانی از مهاجرین بودند، که در نسبهایشان چیزی بود، بنابراین روزی گفتند: به خدا سوگند، دوست داریم، که خداوند درباره نسب ما قرآن نازل کند، آن گاه خداوند آنچه را نازل نمود، که تلاوت نمودی، بعد از آن به من گفت: این صاحبتان - یعنی علی بن ابی طالب س- اگر متولی [خلافت] شود زهد پیشه کند، ولی از عجب وی به نفس خودش میترسم که وی را ببرد، گفتم: ای امیرالمؤمنین، صاحب ما کسی است که قسم به خدا خودت او را دانستهای!! چه میگویی: وی نه تغییر نموده و نه تبدیلی در خود آورده و نه رسول خدا صرا در روزهای صحبتش خشمگین ساخته است؟ گفت: و نه دختر ابوجهل که وی میخواست او را بالای فاطمه خواستگاری نماید؟ [۵۰۳]گفتم: خداوند درباره معصیت آدم ÷گفته:
﴿وَلَمۡ نَجِدۡ لَهُۥ عَزۡمٗا﴾[طه: ۱۱۵].
ترجمه: «و برایش عزمی نیافتیم».
صاحب ما نیز خشمگین ساختن رسول خدا صرا اراده ننموده بود، ولیکن خیال و اندیشههایی هستند که هیچ کس توانایی دفع آنان را از نفس خود ندارد، و بسا اوقات این امر از فقیه در دین خدا و عالم به امر خدا نیز سر میزند، ولی وقتی بر آن تنبیه شود بر میگردد و رجوع میکند، گفت: ای ابن عباس: کسی گمان کند، که وی وارد بحرهای شما میشود و در آن همراهتان فرو میرود، و به قعر و ژرفنای آن میرسد، بدون تردید یک عمل ناشدنی را پنداشته است. این چنین در المنتخب (۲۲۹/۵) آمده است.
[۵۰۳] علی سدختر ابوجهل را خواستگاری نمود، و از این فاطمه لخبر شد، و نزد رسول خدا صآمد و گفت: قومت میپندارند که تو برای دخترانت خشمگین نمیشوی، و علی دختر ابوجهل را نکاح میکند، آن گاه رسول خدا صبرخاست و گفت: «فاطمه پارهای از من است، و من بد میبرم که برایش بدی برسد، به خدا سوگند، دختر رسول خدا و دختر دشمن خدا نزد یک مرد جمع نمیشوند»، بنابراین علی خواستگاری وی را گذاشت. به نقل از بخاری.