قصه مردی که خود را در زمین داغ و گرم غلت میداد، و درخواست پیامبر صاز وی که برای برادرانش دعا کند
ابن ابی الدنیا از طلحه بن عبیداللَّه سروایت نموده، که گفت: مردی روزی به راه افتاد و لباسهایش را کشید، و در زمین داغ و گرم به غلت زدن پرداخت، و برای نفسش میگفت: آتش جهنم را بچش، آیا در شب مرده هستی و در روز پهلوان؟! میافزاید: در حالی که وی در این حالت قرار داشت، ناگهان پیامبر صرا در سایه درختی دید، نزدش آمد و گفت: نفسم بر من غالب شد، رسول خدا صبه او گفت: «دروازههای آسمان برایت باز گردید، و ملائک بر تو افتخار نمودند»، سپس به اصحابش فرمود: «از برادرتان توشه به دست آورید» آن گاه هر کس میگفت: ای فلان برایم دعا کن، پیامبر صبه او گفت: «همهشان را شامل دعایت بساز»، آن گاه گفت: «اللَّهُمَّ اجْعَلِ التَّقْوَى زَادَهُمْ واجــمع على الـهدى امرهم»، ترجمه: «بار خدایا، توشهشان را تقوی بگردان، و امرشان را بر هدایت جمع نما»، پیامبر صمیگفت: «بار خدایا، استوارش بگردان». گفت: «واجعل الجنة مآبهم»، ترجمه: «و جنت را جای برگشتشان بگردان» [۷۷۴].
این چنین در الکنز (۲۹۰/۱) آمده است. طبرانی این را از بریده سروایت نموده، که گفت: در حالی که پیامبر صدر یکی از سفرهایش قرار داشت، ناگهان به مردی رسید که در زمین گرم و داغ بر پشت و شکم خود غلت میخوردو میگفت: ای نفس با خواب نمودن در شب و باطل بودن در روز باز هم امید جنت را میکنی؟! هنگامی که عمل دلخواهش را تمام نمود بهسوی ما آمد، پیامبر صگفت: «به خدمت برادرتان فرارسید»، گفتیم: برایمان دعا کن، خدا رحمت کناد، گفت: «اللَّهُمَّ اجْمَعْ عَلَى الْهُدَى أَمْرَهُمْ»، گفتیم: برای ما بیفزای، گفت: «اللَّهُمَّ اجْعَلِ التَّقْوَى زَادَهُمْ»، گفتیم: برایمان بیفزای، و پیامبر صگفت: «برایشان بیفزای» و گفت: «بار خدایا، توفیقش بده»، گفت: «اللَّهُمَّ اجْعَلِ الْجَنَّةَ مَآبَهُمْ». هیثمی (۱۸۵/۱۰) میگوید: این را طبرانی از طریق ابوعبداللَّه صاحب صدقه از علقمه بن مرثد روایت نموده، و من وی را نشناختم، ولی بقیه رجال آن ثقهاند. و ابونعیم این را از بریده به مثل آن، چنانکه در الکنز (۳۰۸/۱) آمده، روایت نموده است.
[۷۷۴] ضعیف. طبرانی (۲/ ۲۲) نگا: المجمع (۱۰/ ۱۵۸). (آن را ضعیف دانسته است).