ابن عمر و خیال نمودن خداوند ﻷدر مقابل چشمانش در حالیکه طواف مینمود
ابونعیم در الحلیه (۰۳۰۹/۱) از عروه بن زبیر روایت نموده، که گفت: در حالی که در طواف بودیم، از عبداللَّه بن عمر بدخترش را خواستگاری نمودم، وی خاموشی اختیار نمود و به کلمهای هم پاسخم نداد، گفتم: اگر راضی میشد جوابم را میداد، به خدا سوگند، در این مورد ابداً کلمهای به او بار دیگر نمیگویم، و برای وی چنان مقدر شد که قبل از من به مدینه رفت و سپس من آمدم، داخل مسجد رسول خدا صشدم، به او سلام دادم، و حقش را که وی اهل آن بود برایش ادا نمودم، نزدش آمدم، برایم خوش آمد گفت و افزود: چه وقت آمدی؟ گفتم: این وقت آمدنم است، گفت: آیا تو سوده دختر عبداللَّه را در حالی که در طواف بودیم، و خداوند ﻷرا درمیان چشمهایمان خیال مینمودیم، برایم یاد نمودی، در حالی که قادر بودی با من در غیر آن مکان روبرو شوی؟ گفتم: امری بود مقدر شده، گفت: امروز نظرت چیست؟ گفتم: بیشتر از گذشته به آن حریص ترم، آن گاه پسرانش: سالم و عبداللَّه را طلب نموده و او را به نکاحم در آورد. ابن سعد (۱۶۷/۴) این را از نافع به معنای آن با زیادتی روایت نموده است.