حیات صحابه – جلد پنجم

فهرست کتاب

قصه معاذ هنگامی که عمر سوی را برای جمع آوری صدقات فرستاد

قصه معاذ هنگامی که عمر سوی را برای جمع آوری صدقات فرستاد

عبدالرزاق و محاملی در امالی‏اش از سعیدبن مسیب روایت نموده‏اند که: عمر بن خطاب سمعاذ سرا برای جمع آوری صدقات به‌سوی بنی کلاب فرستاد، او همان صدقه را [که جمع نموده بود] در میان ایشان تقسیم نمود و چیزی را باقی نگذاشت، تا این که فقط با همان پلاس خویش که با آن بیرون رفته بود، در حالی بازگشت که آن را بر شانه‏اش حمل می‏نمود، همسرش به او گفت: سوغاتی را که متصدیان این وظایف برای خانواده‌شان می‏آورند و تو آورده‏ای کجاست؟ گفت: همراهم نگهبان امینی بود، همسرش گفت: تو نزد رسول خدا صو ابوبکر سامین بودی، و عمر سهمراهت نگهبان امین فرستاد!! آن گاه همسرش برخاست و از این موضوع به زنان همنشینش از عمر سشکایت نمود، و این خبر به عمر سرسید، وی معاذ را طلب نمود و گفت: من همراهت نگهبان امین فرستاده بودم؟ پاسخ داد: چیزی که به وسیله آن از وی معذرت بخواهم غیر آن حرف نیافتم، آن گاه عمر سخندید و به او چیزی داده گفت: همسرت را به این راضی ساز. ابن جریر می‏گوید: هدف از قول معاذ: نگهبان امین، پروردگارش است. این چنین در الکنز (۸۷/۷) آمده است.